در بیان توصیهی آن سرحلقهی اهل نیاز، به کتمان سرونهفتن راز.
سری اندر گوش هر یک، باز گفت
باز گفت این راز را باید نهفت
با مخالف، پرده دیگرگون زنید
با منافق، نعل را وارون زنید
خوش ببینید از یسار و از یمین
ز آنکه دزدانند، ما را در کمین
بی خبر، زین ره نگردد تا خبر
ای رفیقان، پا نهید آهسته تر
پای ما را، نی اثر باشد نه جای
هر که نقش پای دارد، گو میای
کس مبادا ره بدین مستی برد
پی بدین مطلب، به تر دستی برد
در کف نامحرم افتد، راز ما
راز عارف، در لب عام اوفتد
طشت اهل معنی از بام اوفتد
عارفان را قصه با عامی کشد
این وصیت کرد با اصحاب خویش
تا بکلی پرده برگیرد ز پیش
گفتشان کای سرخوشان میپرست
خورده می؛ از جام ساقی الست
اینک آن ساغر بکف ساقی منم
جمله اشیا فانی و، باقی منم
مژده ای مستان که مست ساقئید