. . . ر من ای کودکان ز کار فرو ماند
زار بگریم بر او که زار فرو ماند
. . . ر نگویم ز کار ماند، چگویم
رستم دستان ز کار زار فرو ماند
. . . ر نبد، شیر بد که از فزع او
شیر شکاری بمرغزار فرو ماند
سال برآمد مرا به پنجه و او را
پنجه فرو ریخت، وز شکار فرو ماند
بود مرا خر زه ای چنانکه نیارست
خر بمری پیش او ز هار فرو ماند
ماده خری تنگ بسته را بنهادم
چنبر بگسست و در نوار فرو ماند
باز بر آنگونه سست گشت که گوئی
ماده خری زیر تنگ بار فرو ماند
کره سوی ماده خر برد ببیابان
مژده که آن کنگ خر فشار فرو ماند
آنکه سر از نیفه برفروخت چو برخاست
خفت و سر از پاچه ازار فرو ماند
آنکه ز بیگانگان نفیر برآورد
اکنون از خفت و خیز یار فرو ماند
رنج میان پای کف و . . . ن و . . . س از وی
خاست که از کار هر چهار فرو ماند
دل نکنم تنگ از آن سبب که در اینکار
بهتر ازین کس دو صد هزار فرو ماند