امروز منم . . . ر و خدو کرده بکف بر
چونان زده ام جلق، چو چخماق نجف بر
تا آب منی از سر نیمور برون جست
چونانکه جهد گربه بموش از پس رف بر
چون اشتر لوکست گروگانم ولیکن
از گه علف او و سر او به علف بر
پیر خر فرتوت که ما را جمعی داد
صد بار به از حور بهشتی به غرف بر
حیران زده بودند صف از بهر خراره
استاده یکی حیز ازیشان بطرف بر
بگرفتم و در بردم از آنگونه که آن حیز
از زیر برون جست و بر افکند بصف بر
حیزان چو بدیدند چنان زخم گروگان
دل زار زوی تیر هدف رفت بتف بر
از طاق میان پای هدف گشت بصحرا
مر تیر زنان راست بسوراخ هدف بر
طبع پسر مسعود از گفته ترفند
چون طبع پدر گشت باشعار طرف بر
مسعود اگر زنده بدی از پی این شعر
کردی زه و احسنت بمن شهره خلف بر
این خاطر و این طبع که من دارم در شعر
فخرم ببخارا و سمرقند و نسف بر
اینست محابات یکی شعر معزی
آن شب که مرا بود می وصل به کف بر