کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بود بدگو ساده با خود همزبانش کرده ام
    از وفا آزردنت خاطرنشانش کرده ام
    بر امید آن که اختر در گذر باشد مگر
    هرزه می گویم که بر خود مهربانش کرده ام
    گوشه چشمش به بزم دلربایان با من ست
    وقت من خوش باد کز خود بدگمانش کرده ام
    جان به تاراج نگاهی دادن از عجزم شمرد
    آن که منع ربط دامن با میانش کرده ام
    دل ز جوش گریه گر بر خویشتن بالد رواست
    قطره ای بوده ست و بحر بی کرانش کرده ام
    در حقیقت ناله از مغز جان روییده ای ست
    کز برای عذر بی تابی زبانش کرده ام
    بدگمان و نکته چین و عیب جویش دیده ام
    امتحانی چند صرف امتحانش کرده ام
    در تلاش منصب گل چینیم دارد هنوز
    آن که ساقی را به مستی باغبانش کرده ام
    جوهر هر ذره از خاکم شهید شیوه ای ست
    وای من کز خود شمار کشتگانش کرده ام
    تا نیارد خورده بر بدمستی دوشم گرفت
    بوسه را در گفتگو مهر دهانش کرده ام
    در طلب دارم تقاضایی که گویی در خیال
    بوسه تحویل لب شکرفشانش کرده ام
    غالب از من شیوه نطق ظهوری زنده گشت
    از نوا جان در تن ساز بیانش کرده ام

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha