دگر نگاه ترا مست ناز می خواهم
حساب فتنه ز ایام باز می خواهم
وفا خوش ست اگر داغ همفنی بود
زبانه های سمندرگداز می خواهم
گذشتم از گله در وصل فرصتم بادا
زبان کوته و دست دراز می خواهم
گرفته خاطر از اسباب و سرخوشی باقی ست
ترانه ای که نگنجد به ساز می خواهم
دویی نمانده و من شکوه سنجم اینت شگفت
میانه تو و خویش امتیاز می خواهم
برون میا که هم از منظر کناره بام
نظاره ای ز در نیم باز می خواهم
چو نیست گوش حریفان سزای آویزه
همان نسفته گهرهای راز می خواهم
زمانه خاک مرا در نظر نمی آرد
ز نقش پای تواش سرفراز می خواهم
همین بس ست که میرم ز رشک خواهش غیر
ز عرض ناز ترا بی نیاز می خواهم
وکیل غالب خونین دلم سفارش نیست
به شکوه تو زبان را مجاز می خواهم