حیف ست قتلگه ز گلستان شناختن
شاخ از خدنگ و غنچه ز پیکان شناختن
لب دوختم ز شکوه ز خود فارغم شمرد
نشناخت قدر پرسش پنهان شناختن
از شیوه های خاطر مشکل پسند کیست
کشتن به جرم درد ز درمان شناختن؟
از پیکرت بساط صفای خیال یافت
وصل تو از فراق تو نتوان شناختن
نازم دماغ ناز ندانی ز سادگی ست
کشتن به ظلم و کشته احسان شناختن
یاد آیدم به وصل تو در صحن گلستان
آن جلوه گل آتش سوزان شناختن
خاکی به روی نامه فشاندیم مفت تست
ناخوانده صفحه حال ز عنوان شناختن
ماییم و ذوق سجده چه مسجد چه بتکده
در عشق نیست کفر ز ایمان شناختن
مینا شکسته و می گلفام ریخته
محوم هنوز در گل و ریحان شناختن
لخت دلم به دامن و چاک غمم به جیب
اینک سزای جیب ز دامان شناختن
بگداخت بس که از اثر تاب روی تو
مهر از شفق به کوی تو نتوان شناختن
غالب به قدر حوصله باشد کلام مرد
باید ز حرف نبض حریفان شناختن