به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
ای درد عشق دل شکنت، آرزوی من
عشق است عادت تو و در دست خوی من
جز درد عشق نیست مرا آرزو، مباد!
آن روز را که کم شود این آرزوی من
برخاستم ز کوی تو چون گرد، عشق گفت:
بنشین که نیست راه برون شد ز کوی من
خون میخورم به جای می و ذوق مستیم
داند کسی که خورد دمی از سبوی من
از چشم من برفت چو آب و در آتشم
کان رفته نیز باز کی آید به جوی من؟
آن سرو سرکش متمایل که میل او
باشد به جانب همه الا به سوی من
سلمان ز جمله خلق گرفتار برد گوی
فیالجمله تا کجا رسد این گفت و گوی من؟
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.