شعر نوگفتم و رفتم به سرِ منزلِ او
لیک من دست نبردم طرفِ دستۀ در
درگلویم نفسِ شاعری یکباره شکست
که مبادا دگری آید از این کلبه بدر
تا درِ او به زبان ناید وگوید بر من
او دگر نیست در این خانه، ز دنیا رفتست
خودبخود بهر تسلّی دلِ مشتاقم
گفتم: از شهرِ دوشنبه به بخارا رفتست
شعر نو در لبم از پُشتِ درش برگشتم ...
وزن ناجور، قافیه غلط، معنا ناساز
آه شد در لبِ من شعرِ منِ بی استاد