شبها به الم قلم زنم از پی تو
با چوبِ قلم قدم زنم از پی تو
از پارۀ نامه های بیهودۀ خویش
در چوبِ قلم عَلَم زنم از پی تو
خوابم چوکلابه ای پراکنده شده
مانندۀ تارِ تارتن کنده شده
آزارِ تو خاک خورده چون زنبوری
در سینۀ من گزندۀ گنده شده
عشقِ تو نکُشت اگر مرا در تبِ دل
تبخالۀ عشق تو نرفت از لبِ دل
بشکفت و هنوز می شکفد خونشار
داغت چوگل شبانه ای در شب دل
آن گونه که می برای از خانۀ خویش
روزی که اگر زمین بجنبدکم و بیش
آن گونه برامدی تو از آغوشم
ایّام جوانی منت پیشاپیش
من ماندم و یادِ خالی تنهایی
اندر دل و دیده جایهای خالی
من ماندم و برگریزی دفترها
من ماندم و تیره ماه دفترهایی
شعری که نوشتم و نویسم شبها
هر دانۀ نقطه اش بود تیرنما
تا داغ جوا نیم به پیری نبرم
آخر به قلم کمان پرانم خود را