باز شیری با شکر آمیختند
عاشقان با یکدگر آمیختند
روز وشب را از میات بر داشتند
خواب خود را با سحر آمیختند
چشمها را چشمها دادند آب
تا نظرها با نظر آمیختند
تا زبان همدگر آموختند
بی زبان همدگر آمیختند
نیست جا در بین عاشقهای پاک
دو تنی در یک کمر آمیختند
دو تنی یک شد یکی گردید جان
جان وتن را این قدر آمیختند
آسمان امشب نمی بیند مگر
آفتابی با قمر آمیختند