دست نیاز به درگاه بی نیاز گشودن و از حضرت باری التماس رستگاری نمودن
نیاید جز خطاکاری ز ما هیچ
ز ما صادر نگردد جز خطا هیچ
ز ما غیر از گنهکاری نیاید
گناه آید ز ما چندانکه باید
ز ننگ ما به خود پیچند افلاک
زمین از دست ما بر سرکند خاک
رهانی گر نه ما را زین تباهی
چه فکر ما بود زین روسیاهی
بدین سان رو سیه مگذار ما را
الاهی سبحه دست آویز من ساز
به سلک اهل تحقیقم وطن ساز
به خط مصحفم گردان نظر باز
وزان بگشای قفل از گنج کامم
که تا جنت توان شد فارغ البال
به ذکر خود بلند آوازهام کن
که از من رم کند مرغ معاصی
مرا زان دانهٔ کن تسبیح گردان
بود کاین سبحه گردانیدن من
بیفشان از وضو بر رویم آن آب
که از غفلت نماند در سرم خواب
که دیو طبع خود را ز آن کنم غل
کمندی ساز پیچان سبحهام را
کز آن در کاخ فردوسم شود جا
سیه رو ماندهٔ بی روی و راهی
نگاهی کن که رو آرم به سویت
رهی بنما که جا گیرم به کویت
مرا بنما به سوی خویش راهی
چو وحشی جز گنه کاری ندارم
تو میدانی که من خود در چه کارم
اگر بر کرده من میکنی کار
عذابی بدتر از دوزخ پدید آر
که جرم من چوجرم دیگران نیست
گناهم چون گناه این و آن نیست