رو به میدان معانی کردن و تیغ دو زبان برآوردن در مدح شهسواری که از دو انگشت نوک تیغ دو سر دیدهٔ شرک را کور نمود و از بنان ذوالفقار پیکر باب خیبر گشاده
از آنرو صبح این روشندلی یافت
که چون ما در دلش مهر علی تافت
قضا چون رایت هستی برافرخت
علم را عین نامش سر علم ساخت
قدر بر لوح هستی چون قلم زد
ده و نه کمترین حرفش به افلاک
چو کینش سر ز جان مره برزد
دو انگشتش بر او تیغ دو سرزد
دو نوک ذوالفقارش بس بر این دال
که از دستش سر شرک است پامال
سر شرک از دم شمشیر او پست
نبی را دین ز بازویش قوی دست
بنای کفر از او گردید ویران
الا ای از خرد بیگانه گشته
به تو نیرنگ ایشان در گرفته
فتادی در پی گمگشتهای چند
سرا پا در گناه آغشتهای چند
شیاطین را به سامان کار از ایشان
مقیمان درک را عار از ایشان
در آن دم کز پی تسخیر خیبر
ز کین گشتند یاران حمله آور
در آخر ترک نام و ننگ کردند
هزیمت ریخت در ره خار غمشان
که بود آن کس که سلطان رسالت
به عزم فتح با او کرد همراه
که تابد غیر از او خیبر گشودن
در علم نبی غیر از علی کیست
ز هستی مدعا غیر از علی چیست
نه سیم و زر گدایی از تو داریم
در این دریای ناپیدا کناره
که غیر از غرقه گشتن نیست چاره
که از موجش دهد ما را رهایی
بخار ظلم این دریای پر شور
چراغ معدلت را کرده بی نور
مگر فرمان دهی صاحب زمان را
که شمعی از تو افروزد جهان را
فرود آید مسیح از دیر مینا
ره طی کرده گیرد پیک خور پیش
دگر ره باز گردد از پی خویش
برد آب روان را شوق از کار
ز بیهوشی دمی افتد ز رفتار
بفرماید که برخیزند از خاک
از این دجال طبعان وارهد دور
نماند کار و بار عالم این طور
جهان زین بیشتر ویران نماند
شود تاریکی ظلم از جهان دور
به جای سبز گنج از خاک روید
به نقد خود ننازد محتشم پر
کند خود را چو درویشان تصور
جهان را رسم عشرت تازه گردد
به وحشی کز گدایان است ، او را
یکی از بینوایان است ، او را