حکایت ناقل این مقاله و شکایت قایل این رساله در بیوفایی یاران ریایی و دلایل بر فضیلت گوشهٔ تنهایی
عجب دوری و ناخوش روزگاریست
نه بر مردم نه بر دور اعتباریست
اگر سد سال باشی با کسی یار
از این بیمهر یاران دوری اولا
بسا یاران که همدم مینمودند
وفادارانه خود را میستودند
حدیث جور و کین کردند اظهار
چه عقل است این که نقد زندگانی
خرد چون بر من مجنون بخندد
بر این سودا بخندد چون نخندد
از این سودا بغیر از شیونم نیست
بجز خوناب غم در دامنم نیست
بلی آن کس که این سوداست کارش
جز این نفعی نیاید در کنارش
مرا از سیل خون چشم خونبار
چه حاصل این زمان کز دست شد کار
غلط خود کردهام جرم که باشد
سرشکم خون به دامان از چه باشد
همان به تا کنم کنجی نشیمن
چنان سازم پر از خونابه دامن
دگر نتوان شد از فرط گرانی
اگر باشد ز خنجر خار آن راه
نهم بر خویشتن آزار آن راه
تهیپا آن بیابان طی نمایم
به دور خویش سد در سد نمکزار
که روز طاقتم را گر شب آید
ز درد بی کسی جان بر لب آید
به ره نتوان نهادن پای افکار
به عزلت خانه باید ساخت ناچار
دلا از پای همت بگسل این بند
نشینی در میان دور بلا چند
بیا چون ما کناری زین میان گیر
برو ترک وصال این و آن گیر
نهای از مردمان دیده بهتر
به کنج خانه ساز و سر فرو بر
که چون کردند در کنجی نشیمن
چنان دیدند صاف آیینه خویش
که بینند آنچه باید دید از پیش
که شد در گوشهٔ ویرانهای گم
چنین آب روان بیقدر از آنست
که او ناخوانده هر جانب روانست
طریق گوشه گیری چون کمان گیر
به دستت سر پیی دادم جهان گیر
کشندت گر به سوی خویش سد بار
طریق گوشه گیری را نگه دار
بهر چیزی که باشد باش قانع
چراغ از داغ داران بهر آنست
که پر از لقمهٔ چربش دهانست
به اندک خاک چون قانع شود مار
بود پیوسته با گنجش سروکار
از آن رو صیت کوس افتد به عالم
که او پیوسته خالی دارد اشکم
خم می برکند خود را سر از تن
که او را شد شکم پر تا به گردن
چه سر مالی چو سگ بر آستانه
تو آن شیری که عالم بیشهٔ تست
کجا رفتن به هر در پیشهٔ تست
نیاید زان به پهلو شیر را سنگ
که از رفتن به هر در باشدش ننگ
چو سگ تا چند بر هر در فتادن
به ا ین سگ طبعی از خود باد ننگت
که بهر لقمهای کافتد به چنگت