ای صبا بگو از من آن عزيز هائی را
اينچنين روا باشد طلعت بهائی را
ابر لطف آن محبوب رشحه رشحه ميبارد
بر هياکل مطروح محوِ سِرّ هائی را
نسمۀ عراقيش ميوزد بسی روحا
زنده می نمايد او هيکل سوائی را
باب رکن غربيش شد مفتح ابواب
لطف او شده سائل اهل فتح طائی را
بابيان نوريه جملگی برون آئيد
از حجابهائی غربنگريد فائی را
طلعت مبين ناگه طالع از حجاب عزّ
مشنو ای عزيز من نطق لن ترائی را