طلعت قدس بشارتی که جمال حق شده بر ملا
بزن ای صبا تو بساحتش بگروه غمزدگان صلا
هله ای طوائف منتظر ز عنايت شه مقتد ر
مهِ مستتر شده مشتهر متبهيـًا متجلــّلا
شده طلعت صمدی عيان که بپا کند عَلـَمِ بيان
ز گمان و وهم جهانيان جبروت اقدسه اعتلا
بسرير عزّت فخروشان بنشسته آن شهِ بی نشان
بزد اين صلا به بلا کشان که گروه مدعی الولا
چو کسی طريقِ مرا رود کنمش ندا که خبر شود
که هر آنکه عاشق من بود نرهد زمحنت و ابتلا
کسی ار نکرد اطاعتم نه گرفت حبلِ ولأيتم
کنمش بعيد زساحتم دهمش بقهر ببادلا