پادشه عشق ندا ميکند
در رهِ معشوق صدا ميکند
در صفت طلعت انوار او
خامه توصيف حيا ميکند
هر که ز اسرار وی آگه شود
لاجرمش جان بفدا ميکند
شمس که در روز ضيأ رخش
دهر پر ازنورُ جلا ميکند
سوی غمش رقص کنان ميرود
هر که تمنـّای لقا ميکند
ديدن رويش فقرأ را تمام
غرفه دريائی فنا ميکند
اين نه منم مادح رويش ورا
جمله ذرّات ثنا ميکند
هر که زالـّای وی آگه شود
خويش در اين مرحله لا ميکند