یاقوتی جولاهه بمرد و دو پسر ماند
یک مامجه برماند و دگر مامجه برماند
با . . . ن چو مغاک پدران مامجه پذرفت
تا مامجه بر ریش چو غرواش پدر ماند
زان پیرک جولاهه بت خاره بدباب
نی نی که دو خر ماند نگویم دو پسر ماند
زان هر دو خر لاشه یکی گم شد ناگاه
آمد خبر مرگش خر مرد و خبر ماند
این خر که بمانده است بتر زان خر مرده است
این غبن از آنست که بد رفت و بتر ماند
مسعودک غر مرد بغاپیشه که در اصل
کودک بدو غر بود چو پیرک شد غر ماند
آن ماده و نر دوک که اندر دو ولایت
نا . . . ده مر او را نه همانا که ذکر ماند
از عشق کلاه و کمر و کیسه همیشه
چشمش سوی ترکان بکلاه و بکمر ماند
حجاج و عمر هر دو چو بردند مراو را
. . . نش بدریدند و از آنحال سمر ماند
. . . ری چو تبر دسته سخت اک همی خورد
تا . . . ن چو تبر دسته چو سوراخ بتر ماند
سوراخ بتر تنگ بود حلقه در گوی
هم حلقه در تنگ بود حفره در ماند
در سلم مسجد بسر کفش گران بر
از دست حنا بسته اورنگ و اثر ماند
مردان هنر سینه زدندش بزمین بر
در سینه اش از آن کینه مردان هنر ماند
تا کرد ورا قاضی احمد ادب الکند
از حفظ کتاب ادب القاضی درماند
از قاضی احمد بادب کردن این دول
نوبت بدگر ماند و دگر ماند و دگر ماند
اندر دلش از بغض ائمه شجری رست
چه شوم ثمر خواهد از آن شوم شجر ماند
از دین شجر هجو وی اندر دل من رست
زان نیک شجر بین که چنین نیک ثمر ماند
در سینه هر کس که بود بغض ائمه
جاوید چنان دانش که در قعر سقر ماند
ای دفتر شعر پدرت آنکه بهر بیت
راوی ز فرو خواندن آن چون دف تر ماند
از تیغ هجای پدر من پدر تو
صدره بهزیمت شد و سر بر دو سپر ماند
هر چند ندارد پسر من خبر از شعر
از خنجر هجوش پسرت خواهد سرماند
گوئی پسره گوی هنر برد زاقران
بر سبلت اقرانش ری ار مرد و اگر ماند
تو هیچکسی در ره شعر و پسرت هم
من وصف شما گفتم و بر راهگذار ماند
از نیشکر است این قلم شعر نویسم
کز سیروی این شعر چو خروار شکر ماند
شیرین تر از این شعر نویسد قلم کس
یاقوتی جولاهه بمرد و دو پسر ماند