خر خمخانه را آزار کردم
دل خر کرگان را شاد کردم
ز ظلم و داد خر را آگهی نه
که با وی ظلم کردم داد کردم
همان کردم ز ظلم و داد با وی
که با مردان مردم زاد کردم
ز رخش رستم و شبدیز خسرو
نکردم یاد و از وی یاد کردم
بعان و عان ز من فریادها کرد
کزان فریادها فریاد کردم
خری خر نر سرو بزلنج نس را
بزی بازی گرو استاد کردم
براه کهکشان پالیز ویرا
برآوردم فرود آزاد کردم
چه کردم از پس آزاد کردن
بنامش آخری بنیاد کردم
ز بهر خرمن او خرمن ماه
بپنج انگشت حکمت یاد کردم
کهش از زعفران و جو زکافور
علف از عنبر و شمشاد کردم
بماندم اندکی تا خوش بغلطد
که بسپارش خر استاد کردم
بکه در سوزنش میخواستم داد
از آن تدبیر باز استاد کردم
بدو دیوان شعرم شد خر آباد
چو صلح افتاد خیر آباد کردم
بدان کاین صلح ما را جنگ خواند
زبان چون خنجر پولاد کردم
روان میره را خشنود کردم
خرابه هاش را آباد کردم
بنای دوستی نو کردم امروز
عداوت کرد و شب خوش یاد کردم
ازین پس طیبتی باشد که گویم
فلان خر را فلانجا گاو کردم