کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    شنیدم که فرماندهی دادگر

    قبا داشتی هر دو روی آستر

    یکی گفتش ای خسرو نیکروز

    ز دیبای چینی قبایی بدوز

    بگفت این قدر ستر و آسایش است

    وز این بگذری زیب و آرایش است

    نه از بهر آن می‌ستانم خراج

    که زینت کنم بر خود و تخت و تاج

    چو همچون زنان حله در تن کنم

    به مردی کجا دفع دشمن کنم؟

    مرا هم ز صد گونه آز و هواست

    ولیکن خزینه نه تنها مراست

    خزاین پر از بهر لشکر بود

    نه از بهر آذین و زیور بود

    سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه

    ندارد حدود ولایت نگاه

    چو دشمن خر روستایی برد

    ملک باج و ده یک چرا می‌خورد؟

    مخالف خرش برد و سلطان خراج

    چه اقبال ماند در آن تخت و تاج؟

    رعیت درخت است اگر پروری

    به کام دل دوستان بر خوری

    به بی‌رحمی از بیخ و بارش مکن

    که نادان کند حیف بر خویشتن

    مروت نباشد بر افتاده زور

    برد مرغ دون دانه از پیش مور

    کسان بر خورند از جوانی و بخت

    که بر زیردستان نگیرند سخت

    اگر زیردستی در آید ز پای

    حذر کن ز نالیدنش بر خدای

    چو شاید گرفتن به نرمی دیار

    به پیکار خون از مشامی میار

    به مردی که ملک سراسر زمین

    نیرزد که خونی چکد بر زمین

    شنیدم که جمشید فرخ سرشت

    به سرچشمه‌ای بر به سنگی نوشت

    بر این چشمه چون ما بسی دم زدند

    برفتند چون چشم بر هم زدند

    گرفتیم عالم به مردی و زور

    ولیکن نبردیم با خود به گور

    چو بر دشمنی باشدت دسترس

    مرنجانش کاو را همین غصه بس

    عدو زنده سرگشته پیرامنت

    به از خون او کشته در گردنت

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha