سعدی شیرازی
باب اول در عدل و تدبیر و رای
بخش ۴ - در معنی شفقت بر حال رعیت: شنیدم که فرماندهی دادگر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شنیدم که فرماندهی دادگر قبا داشتی هر دو روی آستر یکی گفتش ای خسرو نیکروز ز دیبای چینی قبایی بدوز بگفت این قدر ستر و آسایش است وز این بگذری زیب و آرایش است نه از بهر آن می ستانم خراج که زینت کنم بر خود و تخت و تاج چو همچون زنان حله در تن کنم به مردی کجا دفع دشمن کنم؟ مرا هم ز صد گونه آز و هواست ولیکن خزینه نه تنها مراست خزاین پر از بهر لشکر بود نه از بهر آذین و زیور بود سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه ندارد حدود ولایت نگاه چو دشمن خر روستایی برد ملک باج و ده یک چرا می خورد؟ مخالف خرش برد و سلطان خراج چه اقبال ماند در آن تخت و تاج؟ رعیت درخت است اگر پروری به کام دل دوستان بر خوری به بی رحمی از بیخ و بارش مکن که نادان کند حیف بر خویشتن مروت نباشد بر افتاده زور برد مرغ دون دانه از پیش مور کسان بر خورند از جوانی و بخت که بر زیردستان نگیرند سخت اگر زیردستی در آید ز پای حذر کن ز نالیدنش بر خدای چو شاید گرفتن به نرمی دیار به پیکار خون از مشامی میار به مردی که ملک سراسر زمین نیرزد که خونی چکد بر زمین شنیدم که جمشید فرخ سرشت به سرچشمه ای بر به سنگی نوشت بر این چشمه چون ما بسی دم زدند برفتند چون چشم بر هم زدند گرفتیم عالم به مردی و زور ولیکن نبردیم با خود به گور چو بر دشمنی باشدت دسترس مرنجانش کاو را همین غصه بس عدو زنده سرگشته پیرامنت به از خون او کشته در گردنت سعدی شیرازی