کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    خردمند مردی در اقصای شام

    گرفت از جهان کنج غاری مقام

    به صبرش در آن کنج تاریک جای

    به گنج قناعت فرو رفته پای

    شنیدم که نامش خدادوست بود

    ملک سیرتی، آدمی پوست بود

    بزرگان نهادند سر بر درش

    که در می‌نیامد به درها سرش

    تمنا کند عارف پاکباز

    به دریوزه از خویشتن ترک آز

    چو هر ساعتش نفس گوید بده

    به خواری بگرداندش ده به ده

    در آن مرز کاین پیر هشیار بود

    یکی مرزبان ستمکار بود

    که هر ناتوان را که دریافتی

    به سرپنجگی پنجه برتافتی

    جهان سوز و بی‌رحمت و خیره‌کش

    ز تلخیش روی جهانی ترش

    گروهی برفتند از آن ظلم و عار

    ببردند نام بدش در دیار

    گروهی بماندند مسکین و ریش

    پس چرخه نفرین گرفتند پیش

    ید ظلم جایی که گردد دراز

    نبینی لب مردم از خنده باز

    به دیدار شیخ آمدی گاه گاه

    خدادوست در وی نکردی نگاه

    ملک نوبتی گفتش: ای نیکبخت

    به نفرت ز من در مکش روی سخت

    مرا با تو دانی سر دوستی است

    تو را دشمنی با من از بهر چیست؟

    گرفتم که سالار کشور نیم

    به عزت ز درویش کمتر نیم

    نگویم فضیلت نهم بر کسی

    چنان باش با من که با هر کسی

    شنید این سخن عابد هوشیار

    بر آشفت و گفت: ای ملک، هوش دار

    وجودت پریشانی خلق از اوست

    ندارم پریشانی خلق دوست

    تو با آن که من دوستم، دشمنی

    نپندارمت دوستدار منی

    چرا دوست دارم به باطل منت

    چو دانم که دارد خدا دشمنت؟

    مده بوسه بر دست من دوستوار

    برو دوستداران من دوست دار

    خدادوست را گر بدرند پوست

    نخواهد شدن دشمن دوست، دوست

    عجب دارم از خواب آن سنگدل

    که خلقی بخسبند از او تنگدل

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha