کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    حکایت کنند از یکی نیکمرد

    که اکرام حجاج یوسف نکرد

    به سرهنگ دیوان نگه کرد تیز

    که نطعش بیانداز و خونش بریز

    چو حجت نماند جفا جوی را

    به پرخاش در هم کشد روی را

    بخندید و بگریست مرد خدای

    عجب داشت سنگین دل تیره رای

    چو دیدش که خندید و دیگر گریست

    بپرسید کاین خنده و گریه چیست؟

    بگفتا همی‌گریم از روزگار

    که طفلان بیچاره دارم چهار

    همی‌خندم از لطف یزدان پاک

    که مظلوم رفتم نه ظالم به خاک

    پسر گفتش: ای نامور شهریار

    یکی دست از این مرد صوفی بدار

    که خلقی بر او روی دارند و پشت

    نه رای است خلقی به یک بار کشت

    بزرگی و عفو و کرم پیشه کن

    ز خردان اطفالش اندیشه کن

    شنیدم که نشنید و خونش بریخت

    ز فرمان داور که داند گریخت؟

    بزرگی در آن فکرت آن شب بخفت

    به خواب اندرش دید و پرسید و گفت:

    دمی بیش بر من سیاست نراند

    عقوبت بر او تا قیامت بماند

    نخفته‌ست مظلوم از آهش بترس

    ز دود دل صبحگاهش بترس

    نترسی که پاک اندرونی شبی

    بر آرد ز سوز جگر یا ربی؟

    نه ابلیس بد کرد و نیکی ندید؟

    بر پاک ناید ز تخم پلید

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha