چو رو کرد «حاجی محمد حسین »
بجنت از این عالم بی بقا
خروشان و جوشان ز دنبال او
روان گشت خون دل از دیده ها
دراین گلشن از تندباد اجل
چه آزاده نخلی درآمد ز پا!
گلی رفت زین بوستان! کز غمش
فراموش شده بلبلان را نوا
طالب کرد تاریخ فوتش ز من
عزیزی بطرز سخن آشنا
برآوردم از روی اخلاص دست
بگفتم: «بیامرزد او را خدا»!