شمارهٔ ۶۱
کو کنار از بس فزع داروی بیخوابی شود
گر برافتد سایۀ شمشیر تو بر کو کنار
شمارهٔ ۶۲
گشاده دارد بر زایرش دوازده چیز
بدان صفت که نماند بجز بیک دیگر
دلش چو دستش و عشرت چو طبع و رای چو روی
عمل چو قول و زبان چون هنر و بدره چو زر
شمارهٔ ۶۳
نیست مانی ابر پس چون باغ ازو ارتنگ شد
نیست آزر باد پس چون باغ ازو شد پرنگار
چون درخت گل که هر چند ابر نوروزش همی
بیشتر شوید مر او را بیشتر گردد نگار
پیش ازین از گل گلاب آمد همی و اکنون نگر
کز گلاب آید همی گل ، نادرست این روزگار
شمارهٔ ۶۴
ز غیشه خوردن و از بی جوی و بی آبی
گیای کو به چنان بود چون گیای شکر
شمارهٔ ۶۵
وگر چو گرگ نپوید سمندش از گرگانج
کی آرد آن همه دینار و آن همه زیور
شمارهٔ ۶۶
چورای کوره و داود و نامور چیپال
چو دلهرا بخرو و دو صد هزار دگر
شمارهٔ ۶۷
دلش نگیرد ازین کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نپیچد از این آب کند و لوره وخر
شمارهٔ ۶۸
ملک چو اختر و گیتی سپهر و در گیتی
همیشه باید گشتن چو بر سپهر اختر
شمارهٔ ۶۹
بشاهنامه همی خوانده ام که رستم زال
گهی بشد ز ره هفتخوان بمازندر
شمارهٔ ۷۰
چگونه کرد مر آن دلهرای بیدین را
نشانش چون کند از باز پیش در لوکر