شمارهٔ ۹۱
هیون چو جنگ بر آورد و یون فکند بر او
بگوش جنگ نماید همی خیال دوال
شمارهٔ ۹۲
مگر ز چشمۀ خورشید روز دولت تو
ندید خواهد تا روزگار حشر زوال
شمارهٔ ۹۳
شاها هزار سال بعزّ اندرون بزی
وانگه هزار سال بملک اندون ببال
شمارهٔ ۹۴
بدان ماند بنفشه بر لب جوی
که بر آتش نهی گوگرد بفخم
شمارهٔ ۹۵
چرا بگرید زار ار نه غمگنست غمام
گریستنش چه باید که شد جهان پدرام
شمارهٔ ۹۶
سخاوت تو ندارد درین جهان دریا
سیاست تو ندارد بر آسمان بهرام
شمارهٔ ۹۷
عجب دو چیز بیک چیز داد یک چیزش
بملک داد سر تیغ او قرار و قوام
شمارهٔ ۹۸
دو چیز را حرکاتش همی دو چیز دهد
علوم را درجات و نجوم را احکام
شمارهٔ ۹۹
سه چیز را بگرفتند از سه چیز همه
ز دولت اصل و ز حق صحبت وز فخر سنام
شمارهٔ ۱۰۰
چهار چیز بدو چیز داد نیز هم او
بخلق زهد و امان و بدین صلاح و نظام