بدان که حق تعالی اهل حقیقت را به هیچ کار چندان نفرمود که بر ذکر خود که «یا ایها الذین آمنوا اذکرو اللّه ذکرا کثیراً». ذکر بسیار حضور و دوستی است. کسی که چیزی را دوست دارد همگی خود بدو دهد. قال رسول اللّه ‑ﷺ‑ «من احب شیئاً اکثر ذکره». تا در دل محبت حق تعالی پدید نیاید زبان به ذکر او حرکت نکند. پس ذکر تبع محبت است و محبت کار دل است.
حق تعالی چون خواهد که ظاهری را با باطن در دوستی شرکت دهد دوستی شرکت دهد دوستی در باطن بنده نهد و ذکر در ظاهر پیدا کند تا ظاهر به زبان یاد میکند و باطن بنده نهد و ذکر در ظاهر پیدا کند تا ظاهر به زبان یاد میکند و باطن به دل دوست میدارد، و چندان که ذکر میافزاید دولت قربت بر درگاه حق میافزاید.
جابر عبداللّه الانصاری ‑رضی اللّه عنه‑ روایت کند که وقتی نشسته بودم رسول ‑ﷺ‑ بیرون آمد و گفت ای قوم بر شما باد که در روضههای بهشت بخرامید و تماشا کنید.گفتیم یا رسول اللّه روضههای بهشت کدام است؟ گفت مجالس ذکر. بر شما باد که پیوسته یاد کنندهٔ حق باشید بامداد و شبانگاه. زبان را جز به ذکر خداوند مرانید.
هر که میخواهد تا بداند که منزلت به درگاه حق تعالی چگونه است گو بنگر تا منزلت حق تعالی در دل او چگونه است که حق تعالی بندگان را چندان قدر نهد در درگاه خود که بنده عظمت حق را در دل خود نهد و آن قدر در دل به کثرت ذکر پدید آید.
و برای این بود که استاد ابوعلی دقاق ‑رحمة اللّه علیه‑ گفت ذکر منشور ولایت است. هر که را توقیع ذکر دادند منشور بدو دادند، و هر که را ر ذکر کاهل گردانیدند وی را معزول کردند.
و چون کسی به راه ذکر حق‑ سبحانه تعالی‑ درآمد همه علایق ازو منقطع گردد. حق‑ سبحانه و تعالی‑ میفرماید: «انا جلیس من ذکرنی»، و در مجلس او جز او را راه نبود.
ذالنون مصری‑ رحمة اللّه علیه‑ گوید هر که حق را یاد کند، چنانکه حقیقت ذکر است، همه چیز در ضمن آن ذکر فراموش کند. و شرفی است ذکر را که هیچ عبادتی دیگر را نیست، و آن شرف آن است که ذکر موقت نیست و عبادات دیگر موقت است. ذکر برای خواص است و عبادت دیگر برای عوام.
جبرئیل‑ ﷷ‑ به نزدیک رسول‑ ﷺ‑ آمد و گفت حق تعالی سلام میگوید و میفرماید که امت ترا عطایی دادم که هیچ امت را ندادم. گفت این چیست؟ گفت ذکر حق تعالی، در همهٔ اوقات ودر همهٔ احوال.
ذکر بر سه نوع است: ذکر زبان، ذکر دل، ذکر سِرّ
‑اما ذکر زبان یکی به ده است.
‑و ذکر دل را ثواب و جزا معین است.
‑اما ذکر سر را معدود نیست.
ذکر زبان را منشور این است که: «فاذکر اللّه کذکرکم آباؤکم او اشد ذکراً».
ذکر سر را طراز این است که: «فاذکرونی اذکرکم».
ذکر به زبان هر کس را باشد، اما ذکر به دل خاص است، جز به خاصگی ندهند.
متصوفه را ذکر به دل پیوسته باشد که رقم اختصاص بریشان کشیدهاند. لاجرم با ذکر به زبان و دل و سر باشند.
ذکر دل عزی عظیم دارد. قال رسول اللّه ‑ﷺ‑: «خیر الذکر الخفی، و خیر الرزق ما یکفی». بهترین ذکرها ذکر پنهان است، و ذکر پنهان ذکر به دل است.
و ذکر به زبان بیغرض ذاکر نباشد،اما در ذکر سرّ، عزل ذاکر است و نیستی اوصاف مذمومه.
ابن العطار را پرسیدند که ذکر با اسرار چه کند؟ گفت ذکر آفتابی است که چون از برج سری برآید آثار بشریت را در ذاکر بسوزد، تا همه عظمت و جلال مذکور ماند.
«شبلی» ‑رحمة اللّه علیه‑ را پرسیدند از ذکر حقیقتی. گفت غیبت ذاکر از ذکر.
سهل بن عبداللّه ‑رحمة اللّه علیه‑ چنین گفته است: نه هر که ذکری یاد گرفت اوذکر است، یعنی علم ذکر دیگر است و عین ذکر دیگر. کسی را که عین ذکر غالب گردد آن همه کس همه ذکر شود، تا در هر چه ازو پدید آید رنگ ذکر دارد.
چنانکه حریری گفت که در میان جماعت جوانی بود پیوسته میگفت «اللّه اللّه». روزی نشسته بود چوبی از بالا در افتاد و بر سر آن جوان آمد و سرش بشکست و خون روان شد. قطرات خون بر زمین میچکید نقش «اللّه» پدید میآمد.
و نیز شنیدم که پیری بوده است در سرخس نام او لقمان.
چندان خداوند را یاد کرد که وقتی در خواب بود و آن بر زبان میرفت. وقتی قصد کرد خون از رگ او بر زمین آمد، «اللّه، اللّه» پدید آمد، و آن نتیجهٔ غلبهٔ ذکر بود در سرّ مرد، که باطن او رنگ ذکر گیرد، تا هر چه از وی حادث شود هم در صفت ذکر باشد. وازین نوع ذکر جز در میان متصوفه نتوان یافت، که حق تعالی ایشان را میسر گردانیده است.