بدان که خلعتی که حق تعالی خواص خود را در پوشد مشاهدت است و نشان او حضور است که آدمی به ظاهر و باطن حاضر شود. چون به ظاهر حاضر بود مشاهد غیب شود از اسرار عزت و از دولت نظر حق تعالی بهره یابد، «او القی السمع و هو شهید.»
نشان مشاهدت دل حاضر است. خلعتی است که حق تعالی بندگان را فرماید که پیوسته بر درگاه حاضر باشند به جمعیت و حضور وقت و از اشتغال فارغ. پس از فراغت و حضور وقت دیده و دل او را گشاده گرداند. مطالعت بدایع ربوبیت و ادراک اسرار عزت کنند تا همیشه هر چه در غیب رود میبینند. هرگز غایب نشود و در حجاب و تفرقه نیفتد.
ابوعمرو مکی ‑رحمة اللّه علیه‑ چنین گوید که مشاهدت زیادت یقین است که با کشف حضور جمع بصیرت دل برو محیط گردد. آنچه حاصل آید مشاهدت است واین خلعت به کسی دهند که حاضر شود.
قوت حضور کسی را بود که قرب حق تعالی در همه احوال میبیند و میداند که نزدیک است به همهٔ جهانیان به علم، و نزدیک است به خواص به نظر. پس در آن قرب شرم دارد که به کاری مشغول گردد یا با دیگری انس طلبد، بل که از همه اعراض کند و ترک اشغال بگوید، به مدد یقین بر بساط قرب حاضر شود، از بحر مشاهدت یک قطره به وی دهند تا عطش طلب خود را تسکینی دهد.
بزرگان گفتهاند مشاهدت حضور است بر بساط قرب، و مدد حقیقت است و یقین، و ترک اشغال است در راه طلب حق تعالی، و وقوف بر حقایق دین.
و اصحاب مشاهدت سه نوع است: اول و صدر و کمال.
بعضی در اول ابتداء مشاهدت دارند. چنانکه ابوبکر واسطی ‑رحمة اللّه علیه‑ گفت بدایت مشاهدت نگرستن است به چیزها به چشم عبرت و مطالعهٔ اسرار غیب است به دیدهٔ فکرت و این خلعت و مرتبت مریدان است و حالت اول است از مشاهدت.
و بعضی که در صدر مشاهدتاند چنان باشند که ابوسعید خراز ‑رحمة اللّه علیه‑ گفت که جملهٔ خلایق در قبضهٔ قدرت خداوند عالماند ‑جل و جلاله و عظم شأنه‑. چون مرد غریق مشاهدت شود حضور میان او و حق شاهد گردد. درو هم و سر او جز حق نماند. اغیار باطل شود و حق حاصل گردد، و این قدمگاه موحدان است.
و بعضی در مشاهده به کمال رسیدهاند، چنانکه بوعمرومکی ‑قدس اللّه روحه‑ گفته است که مشاهده عهد دل است با حق تعالی که با هیچ ننگرد، الا که حق را در آن چیز بیند. از آنکه در آن چیز نظر آن کس ورای حق بود، از وی هیچ نطلبد جز نظر وی، و این کس در حضور و غیبت یکسان بود. اگر در خود نگرد، و اگر در دیگری نگرد جز جمال ربوبیت نبیند.
و این حالت مرفوعان و مقبولان است، و این کمال مشاهدت است که حرکت و سکون او همه حق بود. وی را خود غیبت نماند موجودات آیینهٔ وی گردد. جمال حق در آن آیینه کشف شود. آن کشف سبب حیات او گردد. چنانکه بایزید ‑قدس اللّه روحه العزیز‑ گفت که اگر حق تعالی یک نفس مدد مشاهدت خود از ما بازگیرد دمار از جان ما برآرد.
ذوالنون ‑رحمة اللّه علیه‑ گفت در هیچ چیز ننگرستم که در آن هیچ چیز دیدم، الا مقصود و معبود خود را.
و این دولت مشاهدت اصحاب صفه را موافقت کند که پیوسته جمع باشند در وقت خود از اغیار فارغ.
بدین قدر سخن در مشاهدت اقتصار کردیم که مشاهده خود در عبارت نیامد و تاکسی در محبت صادق نشود ذوق مشاهده معلوم او نگردد که مشاهده را به محبت توان یافت و قدر او بدان توان دانست. و بعد ازین سخن در محبت گوییم.