بدان که متصوفه پیوسته بر مکاره صبور باشند و اظهار جزع نکنند و آن صبر است، و صبر از کمال ایمان باشد.
در خبر است که رسول ‑ﷺ‑گفت سر ایمان صبر است بر مکاره روزگار.
دیگر آنکه ترک مکافات سپردن و اگر بدی برایشان رسد مقابله به نیکویی کنند. و این اصلی بزرگ است که رسول ‑ﷺ‑ مکافات بدی منع کرده است.
یکی از صحابه روایت کند که رسول ‑ﷺ‑ را گفتم چون به کسی رسم وی مراعات و تلطف نکند و هیچ احسان بجای نیارد، اگر او به من رسد، همان کنم؟ گفت نی که بدی را مکافات شرط نیست.
دیگر آنکه پیوسته مخالف آرزوی خود باشند و هر چه پیش آید از راحت و مراد به دیگری ایثار کنند. و چون ایثار کنند دیگر بدان رجوع نکنند که رسول ‑ﷺ‑ فرموده است: «العاید فی هبته کالکلب یعود فی قیئه.»
نافع روایت کند که عبداللّه بن عمر‑رضی اللّه عنهما‑را وقتی بیماری پدید آمد. چون صحت یافت نان و ماهی آرزو خواست. در بازار بسیار طلب کردند. چون بیافتند به یک درم ونیم بخریدند و بریان کردند و بر روی نان نهادند و به نزدیک وی بردند. خواست که دست بدان کند سایلی به در حجره آمد. عبداللّه بن عمر غلام را گفت این نان و ماهی را بدان سائل ده. غلام ای خواجه چند روز بود که در بند این ماهی بودی و نمییافتی. اکنون که یافتیم بدو چرامیدهی، بگذار تا بهای این بدو دهم و تو این بکار بری. عبداللّه بن عمر‑رضی اللّه عنه‑ غلام را زجر کرد و گفت بردار و بدو ده! غلام نان برداشت و پیش سائل برد و ماجرای حال باوی بگفت و گفت بهای این از من بستان تا خواجهٔ من به آرزوی خود رسد. غلام بهای این به سایل داد و آن را پیش خواجه آورد. گفت این چیست؟ گفت بهای این به سایل دادم تا تو این به کاربری. عبداللّه متغیر شد. گفت بردار و بده که من از رسول ﷺ شنیدم که هر که چیزی از آرزوی خود خلاف کند و بر دیگری ایثار کند حق تعالی وی را بیامرزد.
دیگر آنکه چون حقی در میان افتد با یکدیگر مداهنت نکنند و مصلحت وحق باز نگیرند که مداهنت در طریقت خطایی بزرگ است.
در اخبار آمده است که ایوب ‑ﷷ‑ به خداوند خویش نالید از رنج خود. گفت خداوندا چه گناه کردم که چندین بار بلا برمن نهادی!بدو وحی آمد که روزی پیش فرعون بودی. وی دو سخن گفت،تو میدانستی که آن آن باطل است مداهنت کردی و جواب او باز ندادی.
دیگر آنکه پیوسته به خدمت مشغول باشند و هیچ اصل در طریقت نیکوتر از خدمت کردن نیست.هر کس که بدان رغبت نماید مقبول طریقت باشد. تاکسی نصیب و نهاد و رسم و هوای خود را از پیش برنگیرد و به ترک اسم و رعونت نگوید کمر خدمت بر میان نتواند بست که خدمت را عشق و صدق و حرمت و امانت و تسلیم و یقین و ورع و دیانت و صبر بر مکاره و ایثار مراد و ترک جزع و قطع حرص و قمع هوا و سکون غضب و کوتاهی امل و رفع تمیز و دفع تکلف و اعتقاد کامل «باید» و یک طرف از قاعدهٔ خدمت مختل شود.
و این اوصاف به تکلف در نهاد کسی حاصل نیاید مگر که ذوق حقیقت و شهود طریقت کسی را که در پذیرد و معلم و مؤدب او گردد، و عنان از دست هوای او بستاند، به واسطهٔ پیری مشفق، دقیق نظر، چون پرورش یابد این خصال پسندیده در نهاد او پدید آید. از همهٔ نیکوییها رغبت نمودن گیرد در خدمت، و مردم هیچ کار را آن برخورداری نیابند که از خدمت متصوفه.
و محلی و منزلتی که خادمان را بود به حضرت حق‑سبحانه و تعالی‑ در عدد نیاید و بسیار فضیلت است ایشان را. اما بر یک حدیث شامل اختصار کنیم.
روایت کند انس بن مالک ‑رضی اللّه عنه‑که رسول‑ﷺ‑ گفت که خادم در امان حق تعالی است مادام تا لباس خدمت پوشیده است و خادم را در خدمت ثواب روزهدار و شب خیز و غازی و حاجی بدهند. روز قیامت جای او زیر درخت طوبی باشد، و با خادم حساب نکنند. به هیچ ذلت وی را عذاب نکنند و یک خادم را در میان خلق چندان شفاعت دهند که به عدد ربیعه و مصر برآید.
انس ‑رضی اللّه عنه‑ گفت من گفتم یا رسول اللّه! چندین فضل در حق خادمان بر شمردی، اگر خادمی فاجر باشد احوال او چگونه باشد؟
گفت یا انس خادم بد مقید بر درگاه خداوند تعالی دوستتر از عالم مجتهد محتسب است، و این بزرگ تشریفی است اهل خدمت را. چون بنده را حق تعالی این توفیق نشان سعادت او باشد.
و متصوفه در خدمت راغب باشند، از آنکه شریعت و طریقت باشد و ایشان را امثال این اخلاق بسیار است که جمله مقبول شرع و پسندیدهٔ عقل آید. و اگر آن جمله یاد کنیم، کتاب دراز شود.
اما از مجموعهٔ اخلاق ایشان حدیثی یاد کنیم. رسول ‑ﷺ‑ در حدیثی بیان فرموده است اخلاق نیکو و ثمرهٔ آن، و گفته است که فرخ کسی که
‑متواضع باشد بینقصان،
‑و خوار کنندهٔ نفس باشد بیحقارت،
‑و مالی که دارد خرج کند نه در معصیت،
‑و طریق حرمت سپرد با عالمان،
‑پاکیزه ظاهر و شایسته باطن باشد،
‑و شر خویش از مردم باز دارد،
‑و فرخ کسی که عامل عمل خود باشد،
و در مال زیادتی نطلبد، و آنچه دادهٔ حق باشد در رضای او خرج کند، و زبان خود را از آنچه او را به کار نیست و نه ضرورتی است نگاه دارد.
این حدیث مستجمع اخلاق است، و در اصل تصوف این جمله جمع باشد، از آنکه فایدهٔ این بدانستهاند و ذوق یافته و قدر شناخته. لاجرم همیشه متابعت سنت، و موافق شریعت و مقبول فضل ربوبیت باشند.