کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

     

    بدان صدق خصلتی پسندیده است و حق تعالی اهل صدق را یاد کرده است و بریشان ثنا گفته که «رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه»، و خلایق را فرمود که رغبت نمایند در صحبت اهل صدق که «یا ایها الذین آمنوا اتقوااللّه و کونوا مع الصادقین.»

     

    و رسول ‑ﷺ‑ گفته است که هیچ نام بر مؤمن نیفتد نیکوتر از صدق، که چون بنده در دنیا بدان نام معروف گشت حق تعالی نام او در جریرهٔ صدیقان اثبات کند و به برکات این نام قربت حق تعالی بیابد.

    و رسول ‑ﷺ‑ بر هیچ چیز چندان ثنا نگفته است که بر صدق، و صدق را قوت خوانده است.              

     

    امیرالمومنین علی ‑رضی‌اللّه عنه‑ چنین گفته است که برکت صدق مرد را بهتر از مال بسیار که مال خرج راست و به خرج نیست شود. اما زبان راست گوی هر چند راست می‌گوید درجهٔ در دین زیادت می‌شود.

    و صدق در سه چیز پدید آید: در قول و در حال و در عمل. اما صدق در قول ثمرهٔ بهشت است. فضیل عیاض ‑رحمة اللّه علیه‑ گفت هیچ‌چیز بر حق تعالی مکرم‌تر از زبان راست گوی نیست.

    رسول ‑ﷺ‑ می‌گوید صدق راهبر است به نیکی و ثمرهٔ نیکی بهشت است.

    و اما صدق در حال موافقت حق است به ظاهر وباطن، در سر و علانیه.

    و نشان صدق این بود که در حالی که بود بار نگردد، و اگر در معرفت بود، به وی باز نگرد. یمن صدق دور داشتن است وی را از گفت دروغ.

    و صدق در عمل دور داشتن است وی را از ریا، و صدق حال دور داشتن نظر از صدق در وقت صدق. و این عزیزتر و خاص‌تر است. حق تعالی نظر متصل دارد به کس که وی را صدق موافقت کند که گفت: «ان اللّه مع الصادقین».

     

    و صادق کسی بود که بدین موصوف باشد و صادق ثابت حال نباشد.

     

    جنید ‑رحمة اللّه علیه‑ گفته است: صادق در یک روز به چهل حال بگردد و کاذب مرایی در چهل سال بر یک حال بماند و اختلاف احوال صادق از آن پدید آید که پیوسته مخالف هوا باشد.

     

    ابراهیم خواص گوید صادق را نیابی مگر اندر گزاردن فریضه یا قضای که می‌کند.

     

    و گفته‌‌اند صادق را سه ‌چیز بود: حالت و هیبت و نیکویی.

     

    ذوالنون مصری گوید صدق شمشیر خدا است ‑ عزو جل‑ بر هر جای که نهند ببرد.

     

    سهل بن عبداللّه گوید اول خیانت صدیقان حدیث ایشان بود با نفس.

     

    فتح موصلی را پرسیدند از صدق. دست در گارگاه آهنگری کرد. پاره‌ای آهن سرخ بیرون آورد و بر دست نهاد. گفت صدق این باشد.

     

    ابن اسباط گوید: اگر یک شب با خدای ‑ عز و جل‑ به صدق کاری کنم دوست‌تر دارم از آنکه اندر سبیل وی شمشیر زنم.

     

    استاد ابوعلی دقاق گفت صدق آن بود که از خویشتن آن نمایی که باشی و آن باشی که نمایی.

     

    محاسبی را از صدق پرسیدند گفت صادق آن است که باک ندارد اگر او را نزدیک خلق هیچ مقدار نباشد از بهر صلاح دل خویش، و دوست ندارد که مردمان ذره‌ای از اعمال او بینند، و کراهیت ندارند که سر او مردمان بدانند که کراهیت داشتن آن دلیل بود بر آنکه جاه نزد یک خلق دوست دارد؛ و این خوی صدیقان نباشد.

     

    ابراهیم رواحه با ابراهیم شیبه به هم در بادیه نشسته شدند.

    ابراهیم شیبه گفت علایق که با تو است همه بینداز! گفت همه بینداختم مگر دیناری. ابراهیم گفت سر مشغول مکن. هر چه داری همه بینداز. گفت مرا یاد آمد که با من دوالهای نعلین بود، همه بیفگندم. پس از آن هر که مرا دوالی  بایستی در پیش خویش یافتمی. ابراهیم شیبه گفت هر که با خدای به صدق رود چنین باشد.

     

    سهل بن عبداللّه ‑رحمة اللّه علیه‑ چنین گفته است که هر که با نفس و هوای خود مداهنت کند هرگز نسیم صدق به مشام او نرسد و کسی که جمال صدق بدید و مخالف هوای خود گشت از مرگ نترسد، بلکه پیوسته منتظر عزرائیل باشد. چنانکه قرآن مجید خبر داد: «فتمنوا الموت ان کنتم صادقین».

     

    کسی که در کاری صادق گشت نشان او آن بود که هرچه ضد آن کار است آن خود روا ندارد، و بند علایق همه از خود بردارد، و پیوسته منتظر اجل باشد، و انتظار بدان قوت باشد که صدق بر سر او غالب باشد. داند که چون پرده از احوال او برگیرند رسوا نخواهد شد. کسی که این صفت یافت مرگ بر دل او آسان گردد.

     

    عبداللّه بن المبارک بوعلی ثقفی را ‑رحمة اللّه علیه‑ گفت یا باعلی مرگ را ساخته باش! و عبداللّه پای فراز کشید و گفت یا باعلی اینک من ساختم و مردم. بوعلی از آن باز ماند که عبداللّه مجرد و صادق بود، و بوعلی را علایق بود، به ترک آن نمی‌توانست گفت، خجل گشت.

     

    و نیز گویند که ابوالعباس دینوری ‑رحمة اللّه علیه‑ مجلس می‌داشت. پیرزنی نعره‌ای بزد. گفت بمیر! پیرزن برخاست و گامی دو سه بنهاد و گفت ای جوانمرد اینک مردم، و بیفتاد و بمرد، و این نشان صدق باشد در توحید حق تعالی.

     

    عبدالواحد بن یزید ‑رحمة اللّه علیه‑ روزی در اصحاب خود می‌نگرست. چشم او بر جوانی افتاد در میان ایشان، سخت ضعیف و نحیف. گفت ای پسر مدام روزه می‌داری که چنین شکسته‌ شده‌ای؟ گفت نه! مدام در افطارم. گفت پس سبب ضعف تو چیست؟ گفت ای شیخ غلبهٔ دوستی در دل مدام است، و سر مانع کشف آن است.

    عبدالواحد گفت خموش. این چه دلیری و دعوی است؟ جوان برخاست و گامی دو سه فراتر نهاد و گفت خداوندا اگر درین سخن صادق بودم جانم بستان! حالی از پای در افتاد و جان بداد، از آنکه پیوسته به صدق مشغول بود در سر، حق تعالی در پیش خلق نشان صدق او پیدا کرد.

     

    حق تعالی به داود ‑ﷷ‑ وحی فرستاد که هر بنده که به شرط صدق سپرد با من، برهان صدق او به وقت حاجت به خلایق نمایم تا خجل نشود.

    حقیقت صدق آن است که در وقت خود به سلامت باشد.

     

    جنید را ‑رحمة اللّه علیه‑ پرسیدند که حقیقت صدق چیست؟ گفت آنکه صادق باشی در محلی که نجات تو از آنجا جز به دروغ نخواهد بود.

     

    و در صدق این قدر کفایت است و این معانی که شرح داده شد در میان متصوفه باز یابند که اساس کار ایشان بر صدق است. لاجرم پیوسته چنان باشند که رضای حق ‑سبحانه و تعالی‑ بدان متصل باشد. 

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha