پیش آمدم براه یکی تا زنا گشاد
نیمور من بدیدن او باد در فتاد
بر من سلام کرد و کنارم گرفت تنگ
ایراز کرن سر بمیان پای او نهاد
پنداشت آن پلید که حیران شدست تاز
و اکنون همی بخانه خوهم برد و سیر . . . اد
برمی طپید گرد میان پای من بخشم
چون کودکی که بر طپد از زخم اوستاد
کودک چو این بدید بگفتا که چیست این
گفتم که ایر چاکر تو ای پری نژاد
بر سر کله نهاده، کمر بسته بر میان
چون روی تو بدید بخدمت بایستاد
گفتا دروغ گوئی و لافی همی زنی
ایراینچنین نباشد وایر اینچنین مباد
پوشیده زاهدیست بمو بسته از کجا
میر جلیل سید اسحاق کف راد
تا چاکرانش از تو ستانند ناگهان
از زیر دامنش نتوانی برون نهاد
گفتم که بارک الله شادی بروی تو
ایزد بفضل فال ترا گوشها دهاد