رومه سوزک مژه میکنی از نادانی
ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی
جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی
مژه وارونه چه کردند ترا میدانی
مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را
چو مژه نبود اگر زود رهی نتوانی
موی بینی نکنی لیکن موی مژه را
از برون می بکنی تاز درون بنشانی
پوستین سازی مردیده خود را با ما
بایدی نفسرد ار هیچ به صحرا مانی
خبرت هست که در شهر بخارا سی سال
خرزه خوردی سبکی خرزه با سوهانی
بسمرقند اگر چند کنون جهد کنی
بسلامت نجهی از پسر سلمانی