سالار بک ای از در احسنت و زه زه
ای خسرو احسان ترا لشکر انبه
زوار شده خسرو احسان ترا خیل
دست تو وزیر است قوی همت و بشکه
اجرائی کز دست سخای تو رهی راست
از بهر که وله نرسید است زده نه
در سر هوس فسق و فجور است و ندارم
یک جو که بر آن فسق توان کرد توجه
بی سیم که وله نتوان یافت بهر حال
در پای سوی که بردم و دست سوی مه
آنگاه برون آیم سرمست و بن و آیز
چون سبلت اعدای تو بار و مه پر گه
صله بده و شعر مخوان از قبل آنک
تا بر تو و شعرم نکند خلق فهاقه
تا باد نه چون خاک بود آب نه چون نار
نامور نه چون مار بود کاه نه چون که
چندانت بقا بادا در دولت و اقبال
کز دور و سکون چرخ و زمین آید بسته