مؤیدین جمال ای ستوده آفاق
ترا بمدح من اهلیت است و استحقاق
مرا بجود تو دانم که همچنین باشد
که از حکیمان طاقم تو از کریمان طاق
بحق من نبود جود تو بروی و ریا
بمدح تو نبود نظم من بزرق و نفاق
بدان سبب که ترا دانم از کرام جهان
سخی و راد و پسندیده سیرت و اخلاق
بر تو بیشتر آرم ز دیگران ابرام
ز حال نیک و بد خویش خشیة الاملاق
گمان برم بکف راد تو که رازق را
بدست تست کلید خزانه ارزاق
ز گندم تو بنخشب زدند چندین سال
بخانه و زن و فرزند من بنان محراق
اگر کنون بسمرقند بازشان نگرند
زنان نخشب جویند زهر را تریاق
مرا بگندم مرسوم وعده ای دادی
بده بدادن آن مر وکیل را اطلاق
همانکه دیر دهد ناگران نیاید از آنک
گران شود چو بماند بآب در سرماق
مرا ز گندم فرمودن تو یاد آمد
رزند میخی فرمودن امیر اسحاق
تو از سخای بافراط و از مروت خویش
روا مدار که این بند بشکند میثاق
همیشه تا بشب و روز از مه و خورشید
ضیاء و نور بود گستریده در آفاق
مه سعادت و خورشید جاه و دولت تو
منیر باد و مضی بالعشی و الاشراق
حسود دولت و اقبال و عز و جاه ترا
رسیده جان بمضیق و رسیده مه بمحاق