بتخت ملک فریدون جلوس شاه جهان
به از جلوس فریدون که این ملک به ازان
چو گاوسار فریدون پدید کرد سری
بخاک شد سر ضحاک مارسار نهان
زگاوسار فریدون ظفر محول شد
بمار پیکر رمح شهنشه توران
برزمگاه بر اعداء ملک شد منصور
بنصرت ملک ملک بخش ملک ستان
بسی به از علم کاویان و افریدون
ز چتر خویش برافراخت بیدرنگ و زمان
بپادشاهی افراسیاب و افریدون
نشست شاه کیومرث تا دهد فرمان
خدایگان جهان آنکه تا بطهمورث
بدند مرپدرانش خدایگان جهان
خدای جل جلاله نیافرید چنو
خدایگان شهنشه نشین شاه نشان
زبان بهرزه نباید گشاد نتوان گفت
که از چنان ملکی داد هیچ ملک نشان
شه ملوک و سلاطین شرق رکن الدین
که حاتمست ببذل و بعدل نوشروان
ابوالمظفر مسعود بن حسن شه شرق
که هست نام وی اصل سعادت و احسان
بفرخی علم کاویان بخت افراخت
بدار ملک برآورد کاخ بر کیوان
همه نحوست کیوان بسعد گشت بدل
بنام شاه چو کردند کاخ را بنیان
زهی شهنشه مسعود بخت و نام که شمس
همال تو نخوهد زاد ز انجم و کیوان
ز کان ملک تو آن گوهری که بر گردون
ز برج رای تو یابد وکیل گوهر کان
قویدلند سمرقندیان بدولت تو
رونده بر ره فرمان تو بجسم و بجان
خبر بدانکه سمرقند جنت المأوی است
بنوبت تو کنون آن خبر شد است عیان
شود برضوان آرایش جنان حاصل
جنان شد است سمرقند و عدل تو رضوان
جهان بعدل تو همچون جنان شد از خوشی
رعیت تو ز عدل تو ساکنان جنان
ز شاخ طوبی طوبی لهم و حسن مآب
ملک بر اهل سمرقند شد نظایر خوان
جهان ز سایه و از آفتاب خالی نیست
درین معانی دانا یکی است با نادان
جهان مبادا خالی ز تو بآن معنی
که آفتاب ملوکی و سایه یزدان
همیشه بادی چون آفتاب تیغ گداز
عدو چو سایه گریزان ز تو مکان بمکان
مخالفان تو متواری از تو چون خفاش
موافقانت چو حر با گشاده دست و زبان
بسلک گوهر مدح تو پیر سوز نگر
کشید رشته بسوفار سوزن مکسان
جوان پیر قرین تو باد و مونس تو
کدام پیر و جوان رأی پیر و بخت جوان
بعمر عدل عمر ورز و جاودان زی از آنک
بعدل نام عمر زنده ماند جاویدان