اسمش میرزا مرتضی و خلف الصدق میرزا عبداللّه ترشیزی است. در اوائل عمر کسب متداوله نمود و از هرات و خراسان به عتبات عالیات فایض شد. به طبرستان و آذربایجان و عراق عجم و فارس و کرمان سیاحت کرد. در این ضمن با جمعی از عرفا و علما و شعرا و ظرفا صحبت داشت. سالی چند با فقیر به سر برد و در سفر و حضر نهایت وداد در میان بود. دیگرباره به اصفهان و یزد و کرمان مسافرت نمود و در نائین به خدمت حضرت اوحد الموحدین حاجی محمد حسین نائینی رسید. و غالباً ارادت او را گزید. اکنون مسافرت هندوستان در نظر دارد و روانهٔ آن مملکت است. الحق حضرتش چون تخلصش محجوب و خلقتش چون فطرتش محبوب. رفیقی است شفیق و همدمی است محرم. در فن شاعری، طبعی عالی دارد. در اقسام شعر صاحب قدرت است. قصاید نغز گفته لیکن به سبب پریشانی حال جمع ننموده و در نظر ندارد و ملتفت به شعر و شاعری نیست. فقیر این چند بیت را بر سبیل یادگار از او ثبت نمود:
فراغت کی بود کس را در آن وادی و منزلها
که روی از گرد ره ناشسته بایدبست محملها
فریب زلف و سحرچشم وپندناصح جاهل
مراافتاده در عشقش بسی زین گونه مشکلها
هر طرف مینگرم سوختهای ز آتش عشق
سر فرو برده به جیب از ستم خامی چند
ناصح افسانه مخوان ننگ چه و نام کدام
روی عجز من و خاک ره بدنامی چند
در پی کام دلند اهل جهان جمله و من
کام دل جستهام از صحبت ناکامی چند
به چشم خونفشان نقش جمال یار میبندم
چونقاشی که خواهد نقش برآب روان بندد
*****
محجوب زنی و مرد میباید شد
بی دردی و عین درد میباید شد
با محنت روزگار میباید ساخت
وز صحبت خلق فرد میباید شد
بیچارگی اختیار میباید کرد
وز ما و منی فرار میباید کرد
اینها حرفست کار میباید کرد
محجوب تنم ز بارغم شد چو هلال
یک روز دلم نگشت فارغ ز ملال
روزی و شبی بود مرا عمر و دریغ
بگذشت شبم به خواب و روزم به خیال