کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    من از کمال علم ناشی شده‌ام از آنکه به معلوم رسیدم دگر مرا چه خرج شود علم، از غایت. کمال علم است که مرا علم نیست که ذکر ربّ آنگاه کامل شود که نسیان غیر او حاصل شود وَ اذْکُر رَّبَّکَ اِذَا نَسِیتَ جماعتی اهل ظاهر گفتند: «که چون فراموش کردی خداوند را یادش کن» اهل معنی گفتند که: «این محال باشد که عاشق را از معشوق فراموشی بلکه به جایی برسد که او را غیر او فراموش شود که وَ اذْکُر رَّبَّکَ اِذَا نَسِیتَ‌ این است» اَلْفَقْرُ فَخْری فقر آن بود فرعون علیه‌اللعنه اَنا رَبُکُمْ گفت اَنا گفت لَعْنَةُ الله شد مَنْصُور اَناالحَقُ گفت اَنا گفت رَحْمَةُ اللهْ شد.

    اغلب خلق بر آنند که سود خود گیرند و نمی‌خواهند که هیچ‌چیزی بدهند و از این وعید نمی‌اندیشند که‌ وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ‌ و با خداوند تعالی همین نوع می‌کنند به خلاف اهل دل و اهل معرفت (که) هیچ گستاخی نکنند و نخواهند مزد کار، بلکه خرج می‌کنند در راه به صوم از بهر او بی‌دریغ به حکم‌ اَقْرِضُوا اللهَ قَرْضاً حسناً تا مال بود مال می‌دهند چون نبود تن صرف می‌کنند و در گداز می‌دارند و جز لقای او نمی‌خواهند صیام و صلوة و غیرهما من الطاعات همه خرج کردن است از خویشتن به درگاه خدای تعالی.

    اَلْقِ عَصَاکَ‌ مقلّد چون از راه بیفتد برنخیزد و مُسْتَدِلّ چون بیفتد عصای استدلال بگیرد باز برخیزد مگر آن سنانش تیز نبوده باشد اکنون سنان عصا را همواره تیز باید کردن و این عصای استدلال را از دست نباید نهاد تا به بصیرت برسی آنگه خود از دستت بیفتد اَلْقِ عَصَاکَ.

    اکنون من تو را گفتم: «این‌سو بیا نور است» تو گفتی: «آن‌سو تنور است و سرماست» مرد را از این قدر سپر نباید انداخت سپر برگیر که دوست شجاع را دوست می‌دارد الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً کَاَنَّهُم بُنْیَانٌ مَّرْصُوصٌ‌ (محمد رسول الله من خاک پای اویم و او محبوب جان من است چون آن گفتم این معلوم شد) یُحِبُهُمْ کفایت است یُحبونُه‌ شرح است مَنْ کانَ لله کفایت است کانَ اللهُ لَهُ شرح است اکنون من از کانَ للهِ گذشته‌ام به کانَ الله لَهُ رسیده‌ام میان حق و محقّق یک موی نمانده است اگر در میان کسی گنجیدی (یا ملک مقرّب گنجیدی) که نور مطلقند یا نبی مرسل که مستان حضرت‌اند چون این دو فریق نمی‌گنجد دگر چه در گنجد اکنون من نور بخشم نه نورگیر مه چهارده نور نگیرد ولیکن نور بخشد اما این (مه اولیا لا شَرْقِیَةِ) و لا غَرْبِیَةٍ است در نقصان نیفتد و خسوف نباشد دختر چون مه پیشم نشست اما من مه چهارده بودم او مه دوازده در من تداخل شد اما او می‌خواست که من در او تداخل شوم ولی چهارده در دوازده چون تداخل شود از جان بیرون نیامده جانانت آرزوست.

    احوال ستم بر ستم از من پرسید

    احوال شب و صبح‌دم از من پرسید

    هر فتوی مشکل که در این راه افتد من

    من مفتی آن ملّتم از من پرسید

    هرچه جز باطن تو باطل توست

    باطن تو حقیقت دل توست

    جهد کن تا چو مرگ بشتابد

    بوی جانت به کوی او یابد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha