کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    غم همه صفت روزگار است که شب و روز است این روزگار می‌رود و هم غم را می‌برد اگر غم می‌خوری مخور که روزگارش ببرد و اگر شادی شاد مباش که شادی‌ات را روزگار با خود می‌برد مثل این آن را ماند که خانۀ کسی را دزد حفره کرده باشد و رخت‌ها را می‌برد و خنوند خانه در غم آن مانده که رخت‌ها را کجا نهم او را خود در خانه رخت نمانده است.

    او را نیکو دارید که یک موی او بهتر است که هرچه در جهان نغزی است و زشتی و جوری.

    هرکه را آرزوی عذاب ابد است گو بیا مرا برنجان) (بیا) تا این شمع را از پیش این کوران برگیریم غایب کنیم چه کنیم تا این صورت خویش (را) از این‌ها غایب کنیم. بیت:

    مرغ فلکی برون شد از دام‌

    در مقعد صدق یافت آرام

    خاکی به کنار خاک پیوست‌

    عرشی به طناب عرش زد دست‌

    (خاک است نقش دنیا پاک است نقش دین

    خاکی همی فروشم پاکی همی خرم)

    خداوند مرا عزیز کرده است من نتوانم خود را خوار کردن ظلم باشد آن تَکَبُرَک را دشمن دارم آخر به مال چه تکبّر کنی شرف از علم و تقوی است یا از مال؟ (قوله تعالی) اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِندَ اللهِ اَتْقَاکُمْ.

    پیر کز جنبش ستاره بود

    پیر نبود که شیرخواره بود

    بگذار که تا سرش به دیوار آید

    سر بشکند و جامه و تن آلاید

    ایده بر من سر ده انگشت‌گزان

    و آن گفته سخن‌های منش یاد آید

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha