کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    زکف حرمت هردو نگذاشتی
    همی پاس حرمت نگهداشتی
    چو بگذشت ازآن داستان روزچند
    همه پست شد فتنه های بلند
    روان شد به زاری شبی ازشبان
    برآن دو زیبا جوان روزبان
    برآن دو شهزاده ی پاک خوی
    بگفت این و بنهاد برخاک روی
    که ای نو نهالان باغ خلیل
    دو نوباوه از بوستان عقیل
    به نادانی ار سر زد از من گناه
    به رخ شرمسارم به لب عذر خواه
    بخواهید ازدادگر کردگار
    که بخشد گناهم به روز شمار
    گر ازپور مرجانه بینم گزند
    وگر بگسلد پیکرم بند بند
    نخواهم سپردن شما رابدوی
    زمن کی زند سر چنین زشت خوی
    نمانم که دربند مانید زار
    فرستم شما را به یثرب دیار
    چو رفتید با من هر آنچ ازستم
    کند پور مرجانه زان نیست غم
    جوانان شنیدند چون گفت پیر
    بگفتند کای پیر روشن ضمیر
    تورا دل زدادار پر نور باد
    چو نام تو سعی تو مشکورباد
    بکن آنچه خواهی که فرمان تو راست
    همان فرد نیکو ز یزدان تو راست
    چو خور شد به بنگاه مغرب درون
    مه از تیره زندان شب شد برون
    سبک روزبان آن دو شهزاده را
    به باغ مهی سرو آزاده را
    ز زندان برون سوی دروازه برد
    بدان هر دو تن خاتم خود سپرد
    بگفتا شوید ای دو زیبا جوان
    ازین ره سوی قادسیه روان
    در آنجا مرا یک برادر بود
    که از دوستداران حیدر بود
    نمایید این خاتم من بدوی
    سوی یثرب آیید از او راه جوی
    نشان چون زمن بیند آن مرد دین
    رساند شما را به یثرب زمین
    بدو کودکان پوزش آراستند
    ورا مزد نیکو ز حق خواستند
    جوانان برفتند واو بازگشت
    دگرگونه نقشی زنو ساز گشت
    چو لختی برفتند درنور ماه
    نهان شد مه و گشت گیتی سیاه
    چناه تیره گی برزمین چیره گشت
    که بیننده ی آسمان تیره گشت
    درآن تیره شب گم نمودند باز
    جوانان فرزانه راه حجاز
    چو کین جستن آمد جهان کام او
    نیارد تنی جستن ازدام او
    چو آمد سپیده دمان آفتاب
    به سوی ره خاور اندر شتاب
    بدیدند خود را دوگردون فراز
    به بیرون دروازه ی کوفه باز
    زکین بد اندیش ترسان شدند
    به خود زین شگفتی هراسان شدند
    درآنجا چو کردند لختی عبور
    بدیدند خرماستانی ز دور
    روان سوی خرماستان آمدند
    به زیر درختی نهان آمدند
    چو بلبل به گلبن گرفتند جای
    شدند ازسر سوگ دستانسرای
    ز سوز دل خویش بریان شدند
    به خود بر یتیمانه گریان شدند
    چنین تا که پیشین دم آمد فراز
    بدند آن دو تن گرم سوز و گذار
    بدیدند کامد زره با شتاب
    کنیزی که از رود بر دارد آب

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha