چنان که قطره ی شبنم ز ارغوان بچکد
عرق ز عارض آن ماه مهربان بچکد
ز شرم آتش و آب رخش به طرف چمن
گل آب گردد و بر روی گلستان بچکد
اگر ز دیده ی من یک زمان نهان گردد
هزار قطره ی خونم ز دیدگان بچکد
ز دست دیده و دل روز و شب به فریادم
ز بس که خون دل از دیده ام روان بچکد
گهر چو رسته ی دندان او کجا باشد؟
که قطره ای است از ابر درفشان بچکد
چو ترک عربده جویش سنان غمزه کشد
عجب نباشد اگر خونش از سنان بچکد
اگر به نرگس مستش نظر کنم از شرم
هزار قطره گلابش ز ارغوان بچکد
به یاد آتش و آب لب شکر ریزش
«هزار بیت بگویم که آب از آن بچکد»
چو وصف گوهر دندان او کند حیدر
هزار لؤلؤ شهوارش از زبان بچکد