حیات جاودان شد جان سعدی
ز عشق آمد پدید ایمان سعدی
سخنگویان بیفتند از فصاحت
اگر آیند در میدان سعدی
به تیغ نظم چون آفاق بگرفت
به شرق و غرب شد فرمان سعدی
درآری زیر فرمان چار ارکان
اگر آری بجا ارکان سعدی
و گر خواهی، بیابی از حقیقت
دلیل عشق از برهان سعدی
بسان پارسایان، خلق عالم
شدند از جان و دل حیران سعدی
دلا! گر روز عید وصل خواهی
به کیش عشق شو قربان سعدی
مبر در پیش شاعر نام خواجو
به کیش عشق شو قربان سعدی
مبر در پیش شاعر نام خواجو
که او دزدی است از دیوان سعدی
چو نتواند که با من شعر گوید
چرا گوید سخن در شأن سعدی
مگس بنگر که از شوخی که دارد
حلاوت می برد از خوان سعدی
اگر حیدر ببازد جان چه باشد
هزارش جان فدای جان سعدی