چو یک چند سالان برآمد برین
در ایوان گشتاسپ بر سوی کاخ
همه برگ وی پند و بارش خرد
که بیخاک و آبش برآوردهام
نگه کن بدو تاش چون کردهام
مگر من که هستم جهاندار و بس
گر ایدونک دانی که من کردم این
مرا خواند باید جهانآفرین
ز گوینده بپذیر به دین اوی
بیاموز ازو راه و آیین اوی
نگر تا چه گوید بران کار کن
خرد برگزین این جهان خوار کن
چو بشنید ازو شاه به دین به
کجا ژنده پیل آوریدی به زیر
ز شاهان شه پیر گشته به بلخ
جهان بر دل ریش او گشته تلخ
شده زار و بیمار و بیهوش و توش
به نزدیک او زهر مانند نوش
سران و بزرگان و هر مهتران
نه سود آمد از هرچ انداختند
که چون دین پذیرد ز روز نخست
شود رسته از درد و گردد درست
شهنشاه و زین پس زریر سوار
همه دین پذیرنده از شهریار
پر از نور مینو ببد دخمهها
پس آزاده گشتاسپ برشد به گاه
به کشمر نگر تا چه آیین نهاد
یکی سرو آزاده بود از بهشت
چو چندی برآمد برین سالیان
چو بسیار برگشت و بسیار شاخ
بکرد از بر او یکی خوب کاخ
چهل رش به بالا و پهنا چهل
نکرد از بنه اندرو آب و گل
دو ایوان برآورد از زر پاک
زمینش ز سیم و ز عنبرش خاک
پرستنده مر ماه و خورشید را
همه مهتران را بر آنجا نگاشت
نگر تا چنان کامگاری که داشت
چو نیکو شد آن نامور کاخ زر
به گردش یکی باره کرد آهنین
که چون سرو کشمر به گیتی کدام
مرا گفت زینجا به مینو گرای
کنون هرک این پند من بشنوید
همه نامداران به فرمان اوی
پرستشکده گشت زان سان که پشت
که شاه کیانش به کشمر بکشت