کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    داد مرا جان تو باده ای از جان خویش

    کفر مرا کرد گوهر ایمان خویش

    حضرت او نیم شب گوید کای بوالعجب

    هیچ مکن آشکار ،پنهان خویش

    گرچه تو آلوده ای ،بنده ما بوده ای

    بنده ندارد پناه جز در سلطان خویش

    گر تو بگوید کسی ،کرده ای عصیان بسی

    رحمت بسیار من ،گوید برهان خویش

    ور نهد دست رد، بر رخ تو نیک و بد

    رد نکنم من ترا، خوانم خاصّان خویش

    درلحد تنگ تو صلح کنم جنگ تو

    پیش تو روشن کنم، شعله تابان خویش

    خانه زندان گور ،پر بود از مار و مور

    من بنمایم در او روضه رضوان خویش

    خانه زندان تن روی نهد سوی من

    بر سر کیوان زنم خیمه ایوان خویش

    کردمت ای بوالفضول نام ظلوم و جهول

    تا نفروشم به کس بنده نادان خویش

    با امانت گران ، بنده توئی ناتوان

    بار ترا می کشم محیی ز گیلان خویش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha