ترک چشمش ار فتنه کرد راست
بین دو صد از این (خدا) فتنه، فتنه خواست
دست دیگری (خدا) روی دستهاست
بهر صعوه باز
بی خبر ز سر پنجۀ قضاست
ما خرابیم چو صفر اندر حسابیم
جهان را برده آب و ما به خوابیم
همه بدخواه خود از شیخ و شابیم
در حقوق خویش نعره ها زدیم
کس نگفت که این (خدا) ناله از چه جاست
هان چه شد که فریاد می کند
بین طمع که باز چشمشان به ماست
چه شد مخمور و مستیم
همه عاجزکش و دشمن پرستیم
ز نادانی و غفلت زیر دستیم
به رغم دوست با دشمن نشستیم
که این همه هیاهو سر شماست
هرکه بهر خویش تیشه می زند
«ویلهلم» و «ژرژ» یا که «نیکلا» ست
حس در این نژاد
داستان سیمرغ و کیمیاست
خمود است و خموش است
بنال ای چنگ هنگام خروش است
به بین قطع، ایران در فروش است
ز دشمن پر سرای داریوش است
کفر و دین به هم در مقاتله است
دست اتحاد
کز لحد برون (خدا) دست مصطفی است
غم دل بی شمار است
مدد کن ناله، دل اندر فشار است
مرا زین زندگی ای مرگ عار است
غمش چون کوه و عارف بردبار است