دل چو پیچه ات به پیچ و تاب است
با بدان چو سنگ با سبو باش
تا عدوی مملکت به خواب است
تو این بدان (تو این بدان، تو این بدان، تو این بدان)
هست امید ریشه تا در آب است
شحنه مست و شیخ بی کتاب است
سر به سر ز رشت و یزد و کرمان
ز اشک رنجبر به روی آب است
بایدی، بس است خورد و خفتن
ز بیش و کم (ز بیش و کم،ز بیش و کم،ز بیش و کم)
زانکه دست غیر در حساب است