شها ، قدر تو از فلک برترست
تویی شاه عالم، و لیکن بعلم
حسامی تو در دفع یاجوج مرگ
جهان را به از سد اسکندرست
تو آن جوهری در معالی و مجد
که نه چرخ اعراض آن جوهرست
من چون رأی تو اختر ثابتست
نه چون قدر تو گنبد اخضرست
عجب نیست از دست تو موج در
که دست تو دریای بی معبرست
چو کژدم عدو دستها بر سرست
جهان را بنیک و ببد داورست
بر از هشت گردون و هفت اخترست
نه خوابست من بنده را ، نه خورست
بظاهر من از رندگانم و لیک
مرا مرگ ازین زندگی خوشترست
چو ماندستم از حضرت تو جدا
مرا زندگانی چه اندر خورست؟
بمان جاودان ایمن از نایبات
که یزدان تو را حافظ و یاورست
ترا باد نصرِة که مطلوب تو