کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

     برت آن کفش چوبین بست بر سر

    عزیزش داشت از صد تاج گوهر

    به نومیدی از آنجا باز گردید

    نیامد رام تنها باز گردید

    برون شهر اود آمد بایستاد

    ستر گن را به شهر اندر فرستاد

    که تو در قلعه پیش مادران باش

    به خدمتگاری شان پاسبان باش

    مرا در شهر رفتن خوش نیاید

    که از رفتن به جان وحشت فزاید

    به شهر اکنون چه بینم رفته جسرت

    به آنجا خود نه رام است و نه جسرت

    همان بهتر که بی دیدار خویشان

    نبیند چشم پر خون جای ایشان

    همانجا خانه کرد و ماند یک چند

    به یاد رام جانش بود خرسند

    نهادی کفش او بر تخت ناموس

    سحرگاه آمدی کردی زمین بوس

    ستاده دست بسته با وزیران

    صلاح ملک جستی از امیران

    شنیدی گفتۀ ایشان کماهی

    بدین تدبیر راندی کار شاهی

    به هجر رام از بس مبتلا بود

    طعامش بی نمک برگ گیا بود

    بسان رام مو ژولیده بر سر

    گلیم فقر چون او کرده در بر

    زمین خواب شب کندیده خفتی

    به نزدیکان خود این راز گفتی

    که هر گه رام را خاکست بالین

    مرا باید از او خوابید پایی ن

    از آن سازم مغاك این خوابگه را

    که نتوانم برابر خفته شه را

    نیاید از ادب بر سر خاك خوابم

    که پیش رام من کی در حسابم؟

    بدینسان می شدی بود و غنودش

    هزاران آفرین بر ماند و بودش

    ز بعد رخصتش؟ رام صف آرا

    به لچمن گفت کین زهاد صحرا

    به خود سر گ وشی ای دارند هر یک

    همانا از من آزارند بی شک

    وگرنه وحشت شانرا سبب چیست

    مزاحم خلوت شانرا دگر کیست؟

    برادر گفت کاین یزدان شناسان

    ز دیوانند روز و شب هراسان

    جگر زان فتنه کیشان ریش دارند

    غم ما از غم خود بیش دارند

    صریح این حرف با ما می نگویند

    نهان لیکن صلاح وقت جوین د

    که یا از مفسدان کن پاك صحرا

    و یا رو، جای دیگر ساز مأوا

    شنید و ماند خاموش آن وفا جو

    ز بعد چند روزی گفت با او

    به دل دارم کنون عزم روارو

    زمن این کنکش  معقول بشنو

    درین صحرا مناسب نیست بودن

    درِ آزار خود نتوان گشودن

    ز چترِکوت باید رفت بس دور

    به نزدیک است ازینجا اود معمور

    دهد آزارِ ما آمد شد خلق

    کجا طاعت، کجا آمد شد خلق

    هجوم خلق بس درد سر آرد

    خلل در عزلت از طاعت برآرد

    دگر آن زاهدان اینجا نماندند

    ز همت مرکب دل پیش راندند

    در آن صحرا دگر نگرفت آرام

    به سیر دشت وندك کرن زد گام

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha