حق موجودی است که ذات او اقتضای وجود او میکند، یعنی وجود او از غیر نیست و واجبالوجود است؛ و وجود ممکن که نیست؛ ذات او مقتضی وجود و عدم نیست، که اگر مقتضی وجود بودی ذات او واجب بودی نه ممکن و اگر مقتضی عدم بودی ذات او ممتنع بودی نه ممکن؛ و ممکن دلیل است بر وجوب وجود واجب الوجود؛ پس عالم که ممکن است دلیل است بر واجب، و واجب مدلولِ این دلیل است که عالم است؛ و دلیل که عالم است بر دو نوع است:
عالم کبیر و آن هیئت سماوات عُلیٰ و ملکوت اَعلی است تا تحتالثری؛ و عالم اصغر و و او احسن انواع عوالم کلیه است آن صورت انسانیه [است] چنان که حق تعالی فرموده: «لَقَد خَلَقنَا الاِنسٰنَ فِی أَحسَنِ تَقوِیمٍ».[1]
این دلیل ثانی که نام او عالم اصغر است، اول دلیلی است بر او از جمیع دلایل قاطعه و آیات ساطعه از برای آنک انسان که عالم اصغر است، دلیلی است مخلوق بر صورت مدلول خود و مطابق او فِی الواقع به حسب کمال و موافق در موازنه و مثال؛ چنان که فرموده حضرت مصطفوی ﷷاست: «انّ اللّٰهَ خَلقَ آدَم عَلی صُورَتِهِ».[2]
پس حق ناطق شد به این دو دلیل که ذکر رفت که آن عالم و آدم است در کتاب انطق او جل ذکره، چه فرمود: «سَنُریَهُم ءَایاتِنا؛ الأَفاقِ و فی أَنفُسِهِم».[3] پس خلافت الهیه لایق نیست الّا به این خلیفه که انسان است، از برای آنک این خلیفه مخلوق بر صورت مستخلف خود است و در او جمع گشته قوابل کلیه از جمیع کاینات. پس هر که انسان [را] شناخت، حق را شناخت؛ از بهر آن که انسان موجود در احسن صورت است بر مثال موجود احسن، و به این معنا اشارت است «مَن عَرفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبِّه»[4] و نفرمود «مَن عَرف الکَایِنات عَرف المُوجودات». پس، از اینجا باید دانسته شود که انسان کامل مطابق صورت رحمان است و در بعضی روایات آمده است که: «خلق آدم علی صورة الرحمن» و اگر چه این مناسبت نه مناسبت کلیه است و این مطابقه نه مطابقه معنویه میان صورت انسان و حضرت رحمان، چه انسان در همه جهتی و صفتی مطابق رحمان نیست که حضرت حق به وجوب وجود قیومیت مخصوص است. نگویند چه میگویی در «انّ اللّٰه خَلقَ آدمَ عَلی صُورتِه» که الهیت اقتضای مناسبت تامه میکند، چرا که صورت الهیت صورت جمیع اسماست، نه صورت مطلقهٔ ذاتیه. پس حاصل شد از این مقدمات آن که انسان اول دلیل است بر موجد عالم و اکمل آیات عُلی، خدای علیّ اعلی، پس معرفت حق موقوف است بر معرفت انسان و معرفت انسان موقوف است بر جمیع علوم ظاهره و بر علوم هیأت در معرفت افلاک علویه و بر علوم باطنه از معارف قدسیه و حقایق الهیه.
[1] - سورهٔ تین «95» آیهٔ 4.
[2] - تئحید شیخ صدوق، ص 103.
[3] - سورهٔ فصلت «41» آیهٔ 53.
[4] - عوالی اللئالی، ج 4، ص 102.