معرفت بر دو نوع است: [اول] معرفت به حسب عقل یعنی به طریق استدلال عقل به آیات کبری و علامات صغری چنان که میفرماید: «أَوَلم یَنظُرُوا فِی ملَکُوتِ السَّمواتِ و الْأَرْضِ» [1]و [دوم] معرفت حق به حق و این قسم معرفت ممکن نیست الا به شهود صرف و تجلی محض؛ و معرفت حق بر دو قسم است؛ معرفت کسبی و معرفت بدیهی که احتیاجش به کسب نیست و نزد بعضی همه معرفتها کسبی است و نزد محققان بعضی کسبی و بعضی بدیهی است. هرگاه که عارف واصل شود به حق نه به استدلال عقل، آن زمان واصل باشد؛ چنان که فرموده ﷷ است: «عَرفتُ رَبِّی بِرَبِّی»[2] و نزد عقلا معرفت حق کسبی است؛ چرا که عاقل به حسب عقل نظر در اثر میکند؛ پس میشناسد مؤثر [را] در آثار، و قدم او [را] به حدوث محدثات، و خلق او [را] به مخلوقات. اگر شناسد معروف حقیقی را به او عارف کامل محقق باشد بلکه عاقل مستدل باشد.
هر چه هست از اشیاء، دلیل است بر معرفت حق و این معرفت در حق است، نه از چیزی خارج از او؛ چرا که ذات او شناخته میشود به صفات او، و ذات او از آن رو که ذات است شناخته نمیشود؛ چرا که آن زمان اعتبار صفت نیست و مفروض آن است که ذات به صفات شناخته میشود. پس اگر عارفی، حق به حق شناس، نه به خلق، چنان که عاقل؛ چه وجود او منبسط است بر اعیان موجودات و موجود در ممکنات ظاهره حق است. پس بنگر در موجودات و ظاهر بین در ویاش، و شناس در او؛ چرا که عالم آینهای است که ظاهر شده است حق در آن، و عالم عبارت است از آیات اللّٰه، و شناخته نشود حق الّا به آیات، و آیات شناخته نشود الّا به احاطهٔ تامه، و احاطهٔ تامه نه ممکن است، پس معرفت حق لازم است، یعنی هر آیتی دلیل است بر ذات حق که از آن دلیل حاصل میشود علم به او، و آیاتْ کثیره است و دلایل کثیره؛ پس علوم غیر متناهی باشد. پس معرفت نیز چنین باشد، متناهی نبود، فهم کن این معنا [را] که مطلع شوی بر سرّی بزرگ در تحقیق صفات حق و معرفت ذات به آن چه ذات مقدس شناخته نمیشود الا به صفات علیه، شناخته نمیشود الا به اسماء حسنی.
اختلاف کردهاند علما در حقایق صفات حق و دقایق اسماء او؛ پس بعضی از علما گفتهاند که صفات او غیر ذات اوست و قائمیت به ذات او بعضی کاملان گفتهاند که صفات عین ذات است اما ذات مقتضائی است به حسب کمالاتاو؛ پس او اقتضا کرد ظهور آن کمالات را در صورت تجلیات صفات او؛ پس تجلی کرد ذات و ظاهر شد عالم و بیرون آمد از مکمن غیب وجود آدم. پس اگر تجلی کرد به صفت حیات، ظاهر شد در ذوی العلوم و چون تجلی کرد به قدرت، اعطا کرد هر چیزی را از ممکنات مقدورة الوجود، و چون تجلی کرد به هدایت، آن چیز مقدورة الوجود هدایت به سوی او یافت چنان که فرمود: «أَعطَی کلَّ شیءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدی».[3]
بدان که هر چه هست از اشیاء، آن چیز مظهری از مظاهر اسماء او و شارق طوالع آن [است] و اعظم و مشاهر صفات او آدم است که مخلوق گشته از برای حصول جمیع قوابل کلیه در او. پس ظاهر شد حق در مظاهر به حسب استعداد هر مظهری و قابلیت هر موجودی؛ و معرفت هر چیزی به حسب ظهور حق است تعالی در او.
اگر آن چیز مظهر صفتی واحده است، پس شناخته میشود حق به آن صفت واحده در او، و اگر مظهر بعض صفات است، پس معرفت حق بر مقدار ظهور این صفات بینه است و اگر آن مظهر مظهر جوامع قوابل کلیه است، پس معرفت حق در او اعظم معارف است و علم آن مظهر الطف لطایف است؛ و موجود جامع از برای قوابل کلیه نیست الا انسان کامل و اوست اعظم موجودات از جهت معرفت تامه و علم کامل.
[1] - سورهٔ اعراف «7» آیهٔ 185.
[2] - شرح اسماء الحسنی، حاجی سبزواری، ص 124.
[3] - سورهٔ طه «20» آیهٔ 50.