کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بتی که گر فکند یک نظر بر آتش و آب

    شود ز لطف جمالش مصور آتش و آب

    کرشمه‌ای گر ازو بیند آب و آتش هیچ

    شود ز چشمش بی‌شک معبهر آتش و آب

    ز سیم و شکر روی و لب آن کند با من

    نکردهرگز بر سیم و شکر آتش و آب

    لب و دو عارض با آب و نارش آخر برد

    ز طبع و روی من آن ماه دلبر آتش و آب

    ز آه من نشگفت وز چهرش ار گیرد

    سپهر بر شده و چشم اختر آتش و آب

    میار طعنه اگر عارض و لبش جویم

    از آنکه جست کلیم و سکندر آتش و آب

    ز خطرت دل و چشم وی اندرین دل و چشم

    بسان ابر بهاری ست مضمر آتش و آب

    بشب بخفته خوش و من ز هجر او کرده

    ز دیده و دل بالین و بستر آتش و آب

    ز درد فرقت آن ابر حسن و شمع سرای

    چو ابر و شمعم در چشم و بر سر آتش و آب

    به دل گرفت به وقتی نگار من که همی

    کنند لانه و باده بدل بر آتش و آب

    ببین تو اینک بر لاله قطرهٔ باران

    اگر ندیدی بر هم مقطر آتش و آب

    بطبع شادی زاید ز زاده‌ای کو را

    پدر صبا و زمین بود مادر آتش و آب

    ز برق و باد به بینی بر آسمان و زمین

    حسام‌وار شدست وز ره در آتش و آب

    پدید کرد تصاویر مانی ابر و زمین

    برآورید تماثیل آزر آتش و آب

    مزاج و طبع هوا گرم و نرم شد نشگفت

    اگر بزاید از پشم و مرمر آتش و آب

    چو طبع سید گردد چمن به زینت و فر

    چو عدل سید گردد برابر آتش و آب

    سر محامد سید محمد آنکه شدست

    بلند همت و نظمش به گوهر آتش و آب

    مهی که گر فکند یک نظر به لطف و به خشم

    شود بسوی ثری و دو پیکر آتش و آب

    به نور رایش گشته منور انجم و چرخ

    به ذات عونش گشته معمر آتش و آب

    به نزد بخشش و بذلش محقر ابر و بحار

    به نزد حشمت و حلمش مستر آتش و آب

    مسخر خضر ار گشت باد و آب و زمین

    مثال امر ورا شد مسخر آتش و آب

    به حلم و خشمش کردند وصف از آن معنی

    مهیب و سهل بود بر غضنفر آتش و آب

    زند به امرش اگر هیچ خواهد از خورشید

    به حد باختر و حد خاور آتش و آب

    گر آب و آتش اندر خلاف او کوشند

    ز باد و خاک بینند کیفر آتش و آب

    به حکم نافذ نشگفت اگر برون آرد

    ز چوب و سنگ چو موسی پیمبر آتش و آب

    ز باد قدرت اگر کرد جانور عیسی

    شود ز فرش بی‌باد جانور آتش و آب

    زهی ز مایهٔ رایت منور انجم و چرخ

    زهی ز سایهٔ تیغت مظفر آتش و آب

    گه موافقت ار چون دل تو بودی چرخ

    بدی به چرخ برین قطب و محور آتش و آب

    شمال جودت بر آب و آتش ار نوزید

    چرابه گونه چو سیمست و چون زر آتش و آب

    ز باس و سعی تو بدست ورنه بی‌سببی

    بطبع خشک چرا آمد و تر آتش و آب

    به صدر دولت بایسته‌ای واندر خور

    چنانکه هست و ببایست و در خور آتش و آب

    به طبع خویش نبینند هیچ اگر خواهی

    به قدر و قد تو پستی وو نظر آتش و آب

    سموم خشم تو گر برزند به ابر و زمین

    نسیم خلق تو گر بروزد بر آتش و آب

    شو ز بیم تو لرزان زمین و ابر عقیم

    شود ز خلق تو چون مشک و عنبر آتش و آب

    شود ز قدر تو عالیتر از سپهر زمین

    رود به امر تو از بحر و اخگر آتش و آب

    اگر نه بیم و امیدت بدی به بحر و هوا

    وگر نه هیبت و حکمت بدی بر آتش و آب

    برو عتاب و عقوبت خدای کی کردی

    ز بهر یونس و قومش مسخر آتش و آب

    به هفت کشور خشمت رسید و نظم آری

    جدا که دید خود از هفت کشور آتش و آب

    ز قدر و نظم تو دارند بهره زان نشدند

    چو باد و خاک کثیف و مدور آتش و آب

    معاقبست حسودت به دو مکان به دو چیز

    به سان فرعون در مصر و محشر آتش و آب

    میان طبع تو و طبع حاسدت در نظم

    کفایت‌ست در آن شعر داور آتش و آب

    که چون در آید در طبع تو شود بی‌شک

    بر آن دو طبع دگر کبر و مفخر آتش و آب

    به زیر فکرت و کلک تو خاست بر در نظم

    ز خاک و باد از آنست برتر آتش و آب

    چو بود خاطر و طبع تو کلک را همراه

    ببوسد ار چه بود کلک و دفتر آتش و آب

    اگر ندارد نسبت به خامهٔ تو چراست

    به نزد خامت هم خیر و هم شر آتش و آب

    شد از بهاء مدیحت سخنور اختر و کلک

    شد از سخاء وجودت توانگر آتش و آب

    جهان بگیر به آن باد پای خاک نهاد

    که هست با تک او کند و مضطر آتش و آب

    گه مسیر بود بر نهاد چرمهٔ تو

    به نزد عقل مصور شود گر آتش و آب

    به پست و بالا چون آب و آتشست مگر

    شدست از پی تو اسب پیکر آتش و آب

    به سان صرصر لیکن به گاه تابش و خوی

    که دید ساخته در طبع صرصر آتش و آب

    جهان ندید مگر چرمهٔ ترا در تک

    به هیچ مستقری سایه‌گستر آتش و آب

    زمانه ساخت ز هفت اختر و چهار ارکان

    برای زینت بزمت دو لشکر آتش و آب

    بخواه از آنکه چو خوردی چو طبع خود بندد

    دماغ و طبع ترا زیب و زیور آتش و آب

    بصوفت آب و بطبع آتش و ندیده جهان

    مگر به جام توچون دو برادر آتش و آب

    تو روی شادی افروز و آب غم بر از آن

    هنی و روشن در جام و ساغر آتش و آب

    که بهر پیرهنی من گزیدم از دل و چشم

    ز جور چرخ چو دماغ و سمندر آتش و آب

    در آب و آتش بی‌حد چرا شوم غرقه

    چو هست باد و هوا را مقدر آتش و آب

    ز خون ببست دل و چشم پس چو آهن و خاک

    چراست در دل و چشمم مجاور آتش و آب

    برید فکرت کلک تو خواست بر در نظم

    ز خاک و باد از آنست برتر آتش و آب

    ولیک از آتش و آبست دیده و دل من

    چو در ثنای تو کردم مکرر آتش و آب

    همیشه تا به زمینست و چرخ گنج و نجوم

    همیشه تا به سعیرست و کوثر آتش و آب

    سخاو لطف ترا بنده باد ابر و هوا

    سنا و حلم ترا باد چاکر آتش و آب

    مباد قاعدهٔ دولت تو زیر و زبر

    همیشه تا که بود زیر و ازبر آتش و آب

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha