حکما در حد حکمت فرموده اند: الحکمه استکمال النفس الانسانیه فی قوتیها العلمیه و العملیه. اما العلمیه فانها تعلم حقایق الاشیاء کماهی، و اما العملیه فانها تحصیل ملکه نفسانیه بها تقدر علی اصدار الافعال الجمیله و الاحتراز عن الافعال القبیحه و تسمی خلقا یعنی در نفس ناطقه دو قوه مرکوز است و کمال او به تکمیل آن دو منوط: یکی قوه نظری و یکی قوه عملی قوه نظری آن است که شوق او به سوی ادراک معارف و نیل به علوم باشد تا بر مقتضای آن شوق کسب(معرفت) اشیاء چنانکه حق اوست حاصل کند، بعد از آن به معرفت مطلوب حقیقی و غرض کلی که انتهای جمله موجودات است- تعالی و تقدس- مشرف می شود تا به دلالت آن معرفت به عالم توحید بل به مقام اتحاد رسد و دل او ساکن گردد که :الا بذکر الله تطمئن القلوب و غبار شبهت و زنگ شک از چهره ضمیر(او) و آیینه خاطر او سترده گردد، چنانکه شاعر گفته است:
به هر کجا که در آید یقین کمان برخاست
و قوه عملی آن باشد که قوی و افعال خود را مرتب و منظوم گرداند، چنانکه با یک دیگر مطابق و موافق شوند تا به واسطه آن مساوات اخلاق او مرضیه گردد. هر گاه این علم و عمل بدین درجه در شخص جمع آید او را انسان کامل و خلیفه خدا توان گفت، و مرتبه او اعلی مراتب نوع انسان باشد چنانکه حق تعالی فرمود: یوتی الحکمه من یشاء و من یوت الحکمه فقد اویی خیرا کثیرا و روح او بعد فراق بدن به نعیم مقیم و سعادت ابد و قبول فیض خداوند مستعد گردد، و:
این کار دولت است کنون تا کرا رسد
تا اینجا مذهب قدما و حکماست.